250 تکست پاییزی خاص برای دوستداران پاییز

اگر به دنبال یک تکست پاییزی زیبا هستید.اگر در این فصل رویایی رنگ رنگ افسونگر دلتان بیتاب است و زبان و قلمتان قاصر با تانما باشید تا زیباترین های تکست پاییزی را در آن بخوانید ما 250 تکست پاییزی زیبا و خاص را برای شما گردآوری کرده ایم.

تکست های پاییزی خواندنی

باران امسال را من به عهده گرفته ام

آنقدر بغض در گلویم تلنبار و اشک درون چشمانم تلنباز شده و در کمین نشسته که فکر کنم

پر باران ترین پاییز روزگار را من رقم بزنم…

پاییز

پیچ تندی بود

با یک جاده خیس

حواسمان پرت شد

تصادف کرد با کوهی از خاطره

همه برگ های تقویم را

به دنبال تو شمرده ام

برگ های سیب

برگ های انگور

پاییز اما

فصل خرمالوست

فصل گس تنهایی

تکست پاییزی

راهی جز سقوط ندارد برگ پاییزی

وقتی می داند درخت

عشقِ برگِ تازه ای در سر دارد…!

ﺗﻮ ﻣﯽ ﺭﻭﯼ

ﭘﺎﯾﯿﺰ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ

ﺟﺎﺑﺠﺎﯾﯽ ﺩﻟﮕﯿﺮﯼ ﺳﺖ…

چشم به راه توام پاییز

از بهار و تابستان گرم نشد آبی

بیا پاییز جادوگر

طلایی کن سبزینه برگ های درخت آرزوها را…

دروغ چرا!

راستش دلم یک ” مرد” می خواهد

یک مرد واقعی…

روزها، همه زود گذرند

چرا ترس؟

این همه اندوه بى دلیل براى چیست؟

هیچ چیزى همیشگى نیست

فردا که بیاید، امروز فراموش شده است

تابستان داغ امسال هم تمام شد

اگر میوه آرزویت هنوز کال است غصه نخور

شاید آرزویت انار سرخی باشد

که برای رسیدن محتاج خورشید کم رمق پاییز است!

پاییز از چشمان من شروع شد

از برگ ریزان دلم

از نارنجی سکوتم

که مشت مشت دلتنگی به آسمان می پاشید

منم دوست دارم با یکی روی برگ ها قدم بزنم و گوش هایم پر از نجواهای عاشقانه شود

دوست دارم در شب های طولانی پاییز دلی دلواپسم شود

قلبی برایم بتپد و آغوشی در انتظارم باشد…

دوست دارم باران که بارید

دست مردانه اش را بگیرم و با هم شروع به دویدن کنیم

دوست دارم در برابر بادهای سهمگین بدن تنومندش پناهگاهم باشد…

تا کی باید بنشینم و عاشقانه های پاییزی دیگران را تماشا کنم؟

دیگر بس است…

تکست پاییزی خاص

اصلا من به جهنم

پاییز دلش میگیرد اگر من را بی تو ببیند

کوچ پرندگان به من آموخت وقتی هوای رابطه سرد است باید رفت

و رفتم…

چون برگ های پائیز…

که چون دیدند گل رفت آنها هم به زمین ریختند و خود را بدست باد سپردند

پاییز مرا عاشق می کند، باران عاشق ترم…

حالا تو بگو، به گمانت این باران پاییزی با من چه می کند؟

پاییز دوست داشتنی است چون تو دوستش داری

مثل باران که زیباست، چون تو زیبایی

امان از دوستت دارم هایی

که ردپایشان نمی گذارد

این یک لقمه پاییز

بی دردسر از گلویمان پایین برود

پاییز منم که هر روز چهره ی زردم را با سیلی دروغ هایت سرخ می کنم تا هرگز نفهمی آنکه بهار سبزم را به خزان نشاند تو بودی…

آنجا را نمی دانم!

اما اینجا بی تو، بدونِ آغوشت

خیابان به خیابان، برگ به برگ

پاییز به شدت دارد اتفاق می افتد

من و یک پاییز و یک مهر در جاده ای پر پیچ و خم از برگ های نم پاییزی

کمی مه و کمی بوی آتش

چه لذتی داشت اگر تو هم کنارم بودی…

تکست پاییزی عاشقانه

در پاییز هوا سرد می شود، یار دور می شود، دل “تنگ” می شود…

در پاییز هر ثانیه به اندازه ی یک عمر می گذرد، بیا این لحظه های طولانی کنارم باش که من بی تو از هر پاییزی غمگین ترم…

هی پاییز

ابرهایت را زود بفرست

شستن این گرد غم از دل من

چندین پاییز باران می خواهد

عاشق که باشی، پاییز که باشد

باران که ببارد انار که هیچ

سنگ هم اگر باشی

دلت ترک می خورد

پادشاه فصل ها دارد از راه می رسد

پادشاه دلم وقت آمدنت نیست هنوز…؟

کاش به جای پاییز، تو با مهر می آمدی…

نگرانم

پاییز که برسد

ساعت ها را عقب می کشند

دلتنگی ام

یک ساعت زودتر می آید…

باز بویِ پاییز…

و ترس تمام وجودم را می گیرد…

که نکند یادت هم

در یکی از این پاییزها

تنهایم بگذارد

دارد پاییز می رسد…

انار نیستم

که برسم به دست های تو…

برگم پر از اضطراب افتادن…

کاش کسی پاییز را

سر و ته می کرد

برگ ها به درخت می چسبیدند

تو به من

تکست پاییزی رمانتیک

پاییز را باید با چشم های تو نگاه کرد!

وگرنه برای من دیگر عاشقانه نیست،

این رنگ های پژمرده ی خیابان ها…

دنیا مثل پاییز است، هم زیبا هم غم انگیز

زیبایش به خاطر تو است و غم انگیزیش به خاطر دوری تو…

پاییز که می رسد

برگ ها

از شانه های درختان می ریزند

تنهایی ها

از شاخه های آدم ها جوانه می زنند

پاییز خزان برگ هاست

پاییز بهار تنهایی هاست

براى همه پاییز با مهر شروع می شه

اما پاییز زندگى من جایى شروع می شه که مهر تو تموم بشه…

دل انگیزه پاییز من با تو ولی غم انگیز خواهد شد

وقتی تو باشی و من برگ ها را با خیالت تنها قدم بزنم

دست هایتان را آماده کنید

پاییز نزدیک است

باید گره بخورد در دست های

کسی که سال ها انتظارش را کشیدید

جان عزیزتان پاییز را دونفره آغاز کنید…

پاییز

وفادار ترین فصل خداست

حافظه ی خیس خیابان های شهر را

همیشه همراهی می کند

لعنتی، هی می بارد و می بارد…

و هر سال

عاشق تر از گذشته هایش

گونه های سرخ درختان شهر را

می بوسد و

لرزه می اندازد به اندام درختان

و چقدر دلتنگ می شوند برگ های عاشق

برای لمس تن زمین

که گاهی افتادن

نتیجه ی عشق است…

چه شاعرانه است فریادشان زیر پاهایمان! برگ هایی که روزی برای آرامش به سکوتشان پناه میبریم....

تکست پاییزی غمگین

پاییز را دوست دارم… ﭘﺎﯾﯿﺰ، ﺯﻣﺴﺘﺎﻧﯽ ﺍﺳﺖ؛ ﮐﻪ ﺗﺐ ﮐﺮﺩﻩ! ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻧﯽ ﺍﺳﺖ؛ ﮐﻪ ﻟﺮﺯ ﮐﺮﺩﻩ! ﺑﻐﻀﯽ ﺍﺳﺖ؛ ﮐﻪ ﺭﺳﻮﺏ ﮐﺮﺩﻩ! ﺣﺮﻓﯽ ﺍﺳﺖ؛ ﮐﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﺮﺩﻩ ! ﻣﻦ، ﺳﮑﻮﺕ ﺭﺳﻮﺏ ﮐﺮﺩﻩ ﺩﺭ ﺗﺐ ﻭ ﻟﺮﺯ ﭘﺎﯾﯿﺰ ﺭﺍ ﻣﯿﭙﺮﺳﺘﻢ! ﭘﺎﯾﯿﺰ، ﻋﺮﻭﺱ ﺗﻤﺎﻡ ﻓﺼﻞ ﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ . ﯾﺎﺩﻡ ﺑﺎﺷﺪ؛ ﭘﺎﯾﯿﺰ ﮐﻪ ﺭﺳﯿﺪ؛ ﻟﻪ ﻧﮑﻨﻢ؛ ﺑﺮﮔﻬﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺑﺎﺭ ﻧﻔﺲ ﺍﺭﺯﺍﻧﯽ ﺍﻡ ﻣﯽ ﻛﺮﺩﻧﺪ …!!!

زندگی زیباتر میشود

به شرطی که به اندازه تمام برگ های پاییز

برای یکدیگر آرزوی خوب داشته باشیم...

پاییز برای بعضی ها دل انگیز است و برای بعضی ها غم انگیز… برای من فصل سردی دلهاست… فصل باریدن اشکها… فصل تنهایی قدم زدن روی برگهای نارنجی… اینروزها هوای دلم هم پاییزیست…

به پرندگان بگو

شاخه هایت را فراموش نکنند.

پاییز

آخرین حرفِ درخت نیست

بیچاره پاییز ...

دستش نمک ندارد...

این همه باران به آدم ها میبخشد، اما همین آدم ها تهمت ناروای خزان را به او میزنند.

خودمانیم ...

تقصیر خودش است ؛

بلد نیست مثل " بهار" خودگیر باشد

تا شب عیدی زیر لفظی بگیرد و

با هزار ناز و کرشمه سال تحویلی را هدیه دهد ...

سیاست " تابستان " را هم ندارد

که در ظاهر با آدم ها گرم و صمیمی باشد

ولی از پشت خنجری سوزناک بزند

بیچاره .....

پاییز

سرد و بی رحم نیست

فقط

جسارت زمستـان را ندارد

ذره ذره زرد می کند

اندک اندک جان می سِتاند

قطره قطره می گِریاند

پاییــــز سرد نیست

نامـــهربان است

درســت مانند “تو ”

پاییز خوب است، پاییز عاشق است،

عاشقى کن، پنجره ات را به رویش باز کن،

هوا هم هوایى شده است، دلش عاشقى مى خواهد.

جملات پاییزی زیبا

پاییز...

شعری ست که

دست های من و " تو "

قافیه ی

آخر آن می شود

سخت و محکم و گرم عاشقانه

پاییز تنها فصلیه که از همون اولین روزش خودشو نشون می ده !

کاش همه انسانها مثل پاییز باشن

تا از همون روز اول رنگ و روی اصلیشون رو نشون بدن !

ﺭﺍﺿﯿﻢ ﺍﺯ ﺗﻮ، ﭘﺎﯾﯿﺰِ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﯽ ﻣﻦ ..

ﻣﯽ ﺑﻮﺳﻢ ﻭ ﻣﯽ ﺑﻮﯾﻢ ﺑﺮﮔﻬــــﺎﯼ ﺯﺭﺩ ﻭ ﻗﺮﻣﺰﺕﺭﺍ

ﻧﻔﺲ ﻣﯿﮑﺸﻢ ﺩﺭ هوایت

ﺑﻮﯼ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺩﺍﺭﯼ

ﺑﻮﯼ ﺧﺎﮎ ﻭ ﺑﺮﮒ

ﻣﻦ ﺑﻮﯼ ﺧــــــــــﺪﺍ ﻣﯽﻓﻬﻤﻢ ﺍﺯ ﺗـــﻮ

درختان پرشکوفه بادام را دیگر فراموش کن اهمیتی ندارد در این روزگار آن چه را که نمی توانی بازیابی به خاطر نیاور موهایت را در آفتاب خشک کن عطر دیر پای میوه ها را بر آن بزن عشق من ، عشق من فصل پائیز است.

امان از این بوی ِ پاییز و آسمان ابری ! که آدم نه خودش میداند دردش چیست و نه هیچکس ِ دیگری … فقط میدانی که هر چه هوا سردتر میشود ، دلت آغوش ِ گرمتری میخواهد

پاییز را هم

می توان زیبا دید

نگو خزان است

اتفاقات هم حکمت خاص

خود را دارند

همانطور که شاخه های

خشک مجموع

صدای دل نشین قدمهایمان

رامی سازند

خش خش برگ ها

هم زیباست اگر بخواهیم

دوست ندارم

در فصل دیگری عاشق شوم

” پاییز “حال وهوای دیگری دارد

پر از شعرهای عاشقانه است

حتی دلتنگی هایش شیرین تر است

با بوی زردترین برگ هایش

می شود زندگی کرد

عاشقی در ” پاییز ” شعری ست همیشه شنیدنی…

جملات پاییزی رمانتیک

تو…

شاعر تلخ ترین شعر پاییزی

آمدی تا بروی

اشک شود چشم ِ غزل

حالا نوبت توست

باران پاییزی

من را اندازه بگیر

کداممان ابر بیشتری داشتیم؟!

برای فصل عاشقی

بودنت را آرزو می کنم

همقدم با پاییز بیا

برگ های پاییزی منتظر قدم های ماست

تا نوای دلدادگی سر دهند

من دوست دارم نخستین ها رابا تو تجربه کنم

نخستین “عاشقانه ها”

نخستین” بوسه “و نخستین قدم زدن های “پاییزی”

بیا و تمام شعرها رابه هم بریز

بیا و ثابت کن پاییز فصل رسیدن هاست نه جدایی ها

درکنار تو همه ی چیز زیباتر خواهد شد..

زندگی زیباتر میشود

به شرطی که به اندازه تمام برگ های پاییز

برای یک دیگر آرزوی خوب داشته باشیم…

پاییز

دانه های بلورین برف را

به گیسوانِ سیاهِ دخترک آویخت

و پیراهن تورِ سپیدی

به قامتش پوشاند

انارِ گونه هایش را بوسید

چمدانش را برداشت

و رفت …

رفت تا « یلدا »

دختر دردانه ی سرما

در بزمِ برف و ستاره

میزبانِ طولانی ترین شبِ سال باشد …

پاییز است و بارون…

زیر بارون اگر دختری رو سوار کردید؛

به جای عدد به او امنیت بدهید

وی را به مقصد مورد نظرش برسانید

نه مقصد مورد نظرتان

بگذارید وقتی زن ایرانی ؛

مرد ایرانی را در کوچه ای خلوت می بیند

احساس امنیت کند : نه احساس ترس

بیایید فارغ از جنسیت

کمی هم مرد باشیم…

باد پاییزی که هوهو می کنی

مست میپیچی به دالانهای پل

فتنه ای بر پا ز هر سو می کنی

شرم بادت که به مرگش این چنین خو می کنی

پاییز…

شعری ست که

دست های من و ” تو “

قافیه ی

آخر آن می شود

سخت و محکم و گرم عاشقانه…

پیام تبریک شروع پاییز

باغبان خویش باش

در چهار فصل زندگی انسان، پاییز کمین کرده است

کسیکه رنگ پریدگی پاییز را درک کرده باشد

به نیرنگ گلهای رنگ رنگ دل نخواهد سپرد

کاش زندگی در برگ درخت جاری بود،

آنگاه تا بهار بود می خندیدیم و بعد به امید پاییز می نشستیم

پاییز بهانه است

سرما بهانه است

آغوش بگشا که دلم

پر از بهانه است

نخستین باران پاییزی که ببارد

دست خیالت را می گیرم

می زنیم به دل باران

شانه به شانه هم

قدم می زنیم

تا دلت بخواهد

حرف برای گفتن داریم

به اندازه همه ی نبودنهایت

بوسه های که تلمبار شده

روی لبانم

وآغوشی که گرم مانده برای تو

چه رویاهایی که بی تو

سراب شد

پاییز را همیشه دوست داشتم

نه این که خودم پاییزی ام

نه

پاییز که میشود

نقابها برداشته میشود

حتی برگها هم بی نقاب می شوند

خودشان می شوند

وقتی که می رفتی،بهار بود

تابستان که نیامدی ؛

پاییز شد ؛ پاییز که برنگشتی ؛ پاییز ماند .

زمستان که نیایی ؛ پاییز می ماند .

تو رابه دل پاییزی ات فصلها رابه هم نریز .

من باشم و تو، عصر دلگیر پاییز، لش کرده زیر پتو و خیره بر بیرون از پنجره ی باز، خیره شده بر درخت پسته ی وول خورنده در باد و گوش دهنده بر صدای ول شدن قطره های یخ باران بر روی زمین و دلتنگ مانده بر تابستان و جا داده خودت را در آغوشم از صدای آسمان غرنبه و پاییزی که هی کش می آید

اس ام اس تبریک پاییز

پاییز یک شعر است یک شعر بی مانند

زیباتر و بهتر از آنچه می خوانند

پاییز، تصویری رؤیایی و زیباست

مانند افسون است مانند یک رؤیاست

با برگ می رقصد با باد میخندد

در بازی اش با برگ او چشم می بندد

تا میشود پنهان برگ از نگاه او

پاییز می گردد دنبال او، هر سو

هرچند در بازی هر سال، بازنده ست

بسیار خوشحال است روی لبش خنده ست

مانند یک کودک خوب و دل انگیز است

یا بهتر از اینها: پاییز، پاییز است

ملیحه مهرپرور

میبینی پاییز چقدر شبیه زنهاست؟

حوصله اش که سر میرود, بند اصلاح را بر می دارد..

می کَند علف های هرز را, بلوند می کند موهایش را..

گرم می شود, سرد می شود, طاقت ندارد, تعادل ندارد..

همه ی چیز رابه هم می ریزد.. باد می وزد ..

در آخر اما… آرام… آرام… می بارد.

زن, پاییز است با مو های بلوند

صورتی اصلاح شده و نم نمِ اشک….

بد موقعی دیدمت !

وسطِ پاییز

زیر باران ..

اصلا محـال بود

عاشقت نشوم .. !

مریم قهرمانلو

پاییز

عطر تلخ پیراهن مردی ست

پیچیده در

خیابانی بی عبور!

و درختی ست

که باد

لانه ی گنجشک هایش را

ویران کرده است

و زنی ست

به خیابان رفته

تا غرق در

عطر تلخی که دوست دارد

برای گنجشک ها دانه بریزد !

پاییز زیبا و عروس فصل هاست

برگ ریزان درخت و خواب ناز غنچه هاست

خش خش برگ و نسیم باد را بی انتهاست

هرچه خواهی آرزو کن، فصل فصل قصه هاست

میان همهمه ی برگهای خشک پاییزی

فقط ما مانده ایم که هنوز از بهار لبریزیم

مثل درخت باشید که در تهاجم پاییز هرچه بدهد

روح زندگی را برای خویش نگه می دارد

تکست پاییزی برای پیامک

تنهایی

نامِ دیگر پاییز است

هرچه عمیق تر

برگ ریزانِ خاطره هات بیش تر

آرام شده ام

مثل درختی در پاییز

وقتی تمام برگ هایش را

باد برده باشد

تنهایی

مثل باران پاییزی

وسوسه قدم زدن است در خیابان

که می روی و باز می گردی

و تازه می فهمی خیس شده ای تا مغز استخوان هایت

چه سختِ هم پاییز باشد ؛

هم ابر باشد

هم باران باشد !

هم خیابان ِ خیس …

اما نه تو باشی، نه دستی برای فشردن باشد

نه پایی برای قدم زدن باشد

و نه نگاهی برای زل زدن

دوباره پاییز

اما نه ««فصل خزان»» زرد

دوباره پاییز

اما نه فصل اندوه و درد

دوباره پاییز

فصل زیبای سادگی

دوباره پاییز، موسم شدید دلدادگی …

باز پاییز است، اندکی از مهر پیداست

حتی دراین دوران بی مهری بازهم پاییز زیباست

تکست پاییزی برای استاتوس

نفس هایم در تلاطم بی تو بودن

با لحظه های فراق آمیخته شدند

باران ها بی تو باریدند

گل ها بی تو شکوفه زدند

و من، درگیر میان باغ سیب

در هیاهوی پاییز برای همیشه گیر افتادم

پاییز را می خوانم

تا شاید باران بیاید

تا باز برویَد، زنده شود

امان از این آفتاب بی دریغ

هیچ ابری در آسمان نیست

در زندان گریه اسیر مانده ام

پاییز!

کجاست باران؟

کجاست باران؟

طبیعی است

پاییز، جای تابستان را می گیرد

ولی قبول کن

هیچ کس جای تو را نمی گیرد !

زمین سمفونی برگ هاست

نم می زند باران

بدجور بوی غربت میدهد این هوا

نبش قبر خاطرات مرده است انگار

فصل تنهایی ست

پاییز است، پاییز است حالا

صدای قدمهای پاییز را میشنوی ؟!

جانِ عزیزتان خیابان ها را پر کنید از عاشقانه ها

نگذارید پاییز دلش یخ بزند

میخواهم برای فصل سرد پاییز لباس بخرم

منتها اینبار لباسهایی با جیب های بزرگ

بزرگ به اندازه ی دست های دونفر

تکست پاییزی برای بیو

قسم به پاییزی که در راه است

و به پچ پچ عاشقانه برگ ها

قسم به بوسه های آخر

و به باران های گاه و بی گاه

و به آغوش های خالی …

قسم به عشق

که من پاییز به پاییز

باران به باران

آغوش به آغوش

دلتنگ توام

محبوب من

هر بار که با من حرف می زنی

چیزی بگو، جوری بگو

که به گرفتن دستانم ختم شود

هر فصلی هم که می خواهد باشد، باشد

حالا پاییز بیشتر

از رفتن می گویی

و من برگی که

به پاییز فکر می کند

پاییز را دوست دارم

بخاطر شب های سرد و طولانی اش

بخاطر تنهایی و دلتنگی های پاییزی ام

بخاطر پیاده روی های شبانه ام

بخاطر بغض های سنگین انتظار

بخاطر اشک های بی صدایم

بخاطر سال ها خاطرات پاییزی ام

گوش کن …

صدای نفس های پاییز را میشنوی ؟

و این زیباترین فصل خدا می آید

غم و اندوهت را به برگ درختان آویزان کن

چند روز دیگر میریزند

فصلی در راه است

با اشک هایی که هنوز

بر گونه خیابان نیفتاده

خشک می شوند

و عشق پنهانی ترین رازِ پاییز است

همیشه که پاییز

فصل عاشق شدن

قدم زدن و شعر خواندن نیست

گاهی هم فصلیست که می شود

روی بعضی از خاطره ها

مثل برگ های ریخته شده درخت

پا گذاشت و رفت

پاییزتان را دونفره آغاز کنید

بخدا قسم که همین پاییز

از تنهایی دلش میگیرد

خزانِ نو رسیده !

ببخش بر لحظه هایمان لبخند و شادی را

نابود کن

هر آنچه که غم آلود کرده خانه دل هایمان را

و در آخر تنها خواسته ام از تو این است

که با من و روزهایم، مهربان باشی

قاصدک ها از راه رسیده اند

خبر از آمدنِ پاییز آورده اند

به انتظار نشسته که ببینم کدامین قاصدک

خبر آمدنت را برایم می آورد

منطق پاییز

مثل بی منطقی زنیست

که وقتی دارد از زندگی مردی می رود

موهایش را رنگ می کند!

پاییز زیبا و عروس فصل هاست

برگ ریزان درخت و

خواب ناز غنچه ها و

خش خش برگ و

نسیم باد را بی انتهاست

هرچه خواهی آرزو کن

فصل فصل قصه هاست

نرم نرمک میرسد فصل خزان

خوش به حال عاشقان

کاش چون پاییز بودم

کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم

برگهای آرزوهایم، یکایک زرد می شد

آفتاب دیدگانم سرد می شد

آسمان سینه ام پر درد می شد

ناگهان توفان اندوهی به جانم چنگ می زد

اشک هایم همچو باران دامنم را رنگ می زد

وچه زیبا بود اگر پاییز بودم

وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم

وجودم پاره ای از شب

دلم تنهاترین پاییز

بساطم بقچه ی اندوه

دلم تنگ است

دلم اندازه حجم قفس تنگ است

پاییز

آرام آرام قدم بردار

که تو فصل عاشقانه هایی

و من تنها …

چه کسی میگوید پاییز افسرده و غمگین است؟ وقتی نیامده مهرش را می بخشد و بارانش نوازشگر دست های منو توست … .

باران که می بارد تو در راهی

از دشت شب تا باغ بیداری

از عطر عشق و آشتی لبریز

با ابر و آب و آسمان جاری

تا عطرِ آهنگ تو می رقصد

تا شعر باران تو می گیرد

آنجا را نمی دانم!

اما اینجا بی تو، بدونِ آغوشت

خیابان به خیابان، برگ به برگ

پاییز به شدت دارد اتفاق می افتد

داغ من

بیشتر از آن است که فراموش شود

هر پاییز

هر زمستان

من بی تو بودنم را بهانه میگیرم

بهارها می بارم

تابستان ها می سوزم

تقویم من بدون تو بیهودگی محض است !

برگ ریزان درخت و خواب ناز غنچه هاست

خش خش برگ و نسیم باد را بی انتهاست

هرچه خواهی آرزو کن ُ فصل فصل قصه هاست

نه بهار با هیچ اردیبهشتی

نه تابستان با هیچ شهریوری

و نه زمستان با هیچ اسفندی

اندازه ی پاییز به مذاق خیابان ها خوش نمی آید

پاییز مهری دارد که به دل هر خیابانی مینشیند

پاییز را باید

با چشم های تو نگاه کرد

وگرنه برای من

دیگر عاشقانه نیست

این رنگ های پژمرده خیابان ها

برگ ریزان درخت و خواب ناز غنچه هاست

خش خش برگ و نسیم باد را بی انتهاست

هرچه خواهی آرزو کن ُ فصل فصل قصه هاست

تمام شهر پاییزی را با تو قدم زده ام

خودت جوابگوی خیابان های پاییزی بی من باش

پاییزت پر از آرزوهای قشنگ

اولین لحظه های پاییزت

پر از نم نم باران خوشرنگ

و من آرزومند آرزوهایت

پاییز هیچ حرف تازه ای برای گفتن ندارد

با این همه

از منبر بلند باد

بالا که می رود

درخت ها چه زود به گریه می افتند !

تاب می خوری روی پاییز

دوستت دارم هایم هولت می دهند

کودکانه ذوق می کنی

عاشقانه می خندی و می گویی

محکم تر!

و من فریاد می زنم: دوستت دارم

برگ ریزان که باشد

باد سرد که بوزد

باران که بیاید

خلاصه بگویم

پاییز که باشد

از همیشه تنها ترم و عاشق تر

فصل قشنگیست، پاییز

دل به دلش که بدهی

عاشق میشوی

دل به دلش که بدهی

پر از رنگ های دل چسب میشوی

دل به دلش که بدهی

با باران هایش

با هوای دو نفره اش

تو را یاد خاطراتی میاندازد

یاد آدمهایی که نیستند

که اگر بودند هم شاید دردی را دوا نمیکردند

پاییز فصل عاشقانه هاست

دل ام تابستان میخواهد آفتابی و گرم و داغ

از پاییز بیزار ام

عاشقانه و دو نفره است لعنتی !

برای منِ تنها پاییز جز درد چیزی نیست

از پاییز بیزارم … بیزار

چه حکایت عجیبی است هوای پاییز !

تنها را تنها تر می کند

و عاشق را عاشق تر

غم انگیز است پاییز

و غم انگیزتر وقتی تو باشی

و من برگ ها را با خیالت

تنها قدم بزنم

بگذار پاییز بیاید

بتازد

ببارد

من در آغوش تو

تا همیشه غرق بهارم

جایت کنارم خالیست

مثل نبات کنار چای

مثل گلپر روی انار

مثل بوی نم وقت باریدن باران

مثل برگ های طلایی در پاییز

همین قدر ساده

همین قدر مهم

همین قدر حیاتی

فراموش کردنت پیش کش

من پاییز به پاییز

دارم بیشتر عاشقت می شوم

برگ به برگ

باران به باران

هدر می دهی پاییز را به پای نیامدنت

بیا پاییز و جادو کن

قلبم مدتهاست که یخ زده

بیا و با خودت برایم یک سبد عشق بیاور

میخواهم غم و اندوهم را

به برگ درختان سنجاق کنم

صدای نفس های پاییز به گوشم میرسند

چند روز دیگر

برگها میریزند و حتما غم های من …

دستهایت را آماده کن پاییز نزدیک است

باید گره بخورند در دستهای عاشق من

دستهایی که سالهاست

در انتظار عاشقی کردن تنها مانده اند

پاییز دارد از راه میرسد ، دلشوره دارم ، میترسم از راه برسد و خاطراتت گلویم را بفشارند

میترسم دلم تو را بهانه کند و من هیچ جوابی نداشته باشم

پادشاهِ فصل ها دارد از راه میرسد

پادشاهِ دلم وقت آمدنت نیست هنوز ؟

پاییز، نزدیک است

عشق را دَریاب

برگ های خزان بسیارند و بی انتها

و عشق

پنهانی ترین

رازِ پاییز است …

مثل یک جریان موسیقی

مثل یک باران پاییزی

ناگهانی بودنت عشق است

علم بهتره یا آغوش؟

فصل اگه پاییز باشه

یار اگه کنار باشه

بادِ آروم اگه پرده رو تکون بده

بوی بارون اگه قاطی بشه با بوی عطرِ تنش

تو بگو کل دنیا یا آغوش؟

تو بگو بهشت یا آغوش؟

آغوش!

آغوش!

چه فرقی می کند عزیزم

مهر باشد یا آبان و آذر ماه

وقتی تو باشی و پاییز باشد

باران، برگ ها و ابر باشد

زندگی رنگ دیگری دارد

تقویم را از هر طرف که ورق می زنم

پاییز است !

صدای رفتنت

در تمام روزهایش پیچیده

و از گریه های من

همه فصل ها بارانی ست

پاییز که از راه می رسد

همه چیز فرق می کند

باید بدانی که جایت خالی ست

باید بدانی که باید باشی

کنار میزهای دو نفره کافه

کنار موسیقی سیب های قرمز

کنار رقص برگهای عاشق …

پاییز باید فصل رسیدن باشد

باید بغض ها به پایان برسند

دست ها و آغوشت به من برسند

اصلاً پاییز بهانه است

باید زودتر از رسیدن برسی

جای فصلی به نام رسیدن

میان آغوش دنیا خالیست

باران معشوقه پاییز است

وقتی این همه زیباست

نغمه رسیدنش

دلبری کردنش

جانا من پاییز باشم

تو باران می شوی ؟!

به گمانم غم انگیزترین نقاط جهان

خیابان هایی هستند

مسلط به پاییز، به باران

که رفتن در آنها اتفاق افتاده باشد!

این برگریزانِ پاییز

جان می دهد برای عاشقی

دستِ دلبر را بگیری

و از هیاهوی جهان دور شوی

غرقِ بوسه و آغوش

دوستت دارم بگویی و بشنوی

آدمی با همین بهانه ها زنده می ماند

بوی نمِ باران و هوای دلبرانه

فکر کن …

گم شوم میان چهارخانه پیراهنت

گرم شوم از گرمای آغوشت

اما امروز

در محاصره پنجره های پاییز

می خواهم تو را به نام بخوانم

آتش کوچکی روشن کنم

چیزی بپوشم و تو را

ای پیراهنِ بافته از گل پرتقال

و شکوفه های شب بو صدا کنم

راهی جز سقوط ندارد برگ پاییزی

وقتی می داند درخت

عشق برگ تازه ای در سر دارد

دنیا مثل پاییز است، هم زیبا هم غم انگیز

زیبایش به خاطر تو است

و غم انگیزیش به خاطر دوری تو …

پاییز که می رسد

برگ ها

از شانه های درختان می ریزند

تنهایی ها

از شاخه های آدم ها جوانه می زنند

پاییز خزان برگ هاست

پاییز بهار تنهایی هاست

پاییز را ساده منگر

پاییز…

اتحاد جنون آمیز برگ است با نور

عاشقانه برگی ست که

هم رنگ خورشید شده است …

پاییز در راه است

بیایید باهم قدرى مهربان تر باشیم

و یک فنجان چای محّبت

باهم بنوشیم و بدانیم

مهربانیهایمان هرچه پررنگ تر بهتر…

نفس عمیق بکش و چشمانت را ببند

آرامش طبیعت را احساس کن

اجازه بده آرامش در ذهنت جریان پیدا کند

بگذار زمزمه باد در گوش هایت بپیچد

در شب آرام پاییزی

کاش می شد هرشب

ساعت را عقب کشید

مثل آن شب در شروع پاییز

می خواهم

یک ساعت

بیشتر دوستت بدارم

چقدر خوب بود یک بار پاییز

دل به دلم می داد

برگ هایش به درخت می چسبیدند

و تو به من

موهایت را رها نکن

پائیز است

باد می آید …

بوی موهایت را با خود می برد

و برگ ها عاشق تر می شوند

پاییز را ساده منگر

پاییز

اتحاد جنون آمیز برگ است با نور

عاشقانه برگی ست که

هم رنگ خورشید شده است

غم انگیز است پاییز و غم انگیز تر

وقتی تو باشی و من برگ ها را با خیالت تنها قدم بزنم …

نه بهار و نه تابستان

هیچ کدام زیبایی که من در چهره پاییز دیده ام را ندارند

دنیا مثل پاییزه هم قشنگه هم غم انگیزه

قشنگیش به خاطر تو و غم انگیزیش به خاطر دوری تو

پاییز هم با همه دلتنگی ها و هوای غم بارش

می تواند دلگرم کننده باشد اگر

دلخوشی باشد ، صفا باشد، دوستی و صمیمیت باشد

و عشقی که گونه هایت را گرم و دلت را سرخ نگه دارد

پاییزتان پر از عشق و صفا باشد

پاییز در راه است ابرها کم کم می آیند

کوچه ها یک بند میخندند

خیابانها پر ازعاشقانه

و پاییز را بیشتر از آنچه که هست

دوست داشتنی میکند

یک موسیقی آرام بخش

که صدای خش خش برگ های

زیرقدمت باشد

نمیرسم ها را بر نمی تابم

با هر برگ پاییز

به پای تو میرسم

تا رسم عاشقی

در کهکشان بماند

برای همه ی برگ های فرو نیامده

تا بهارِ چشم هایت وقت دارم

تا آن روز، یک ریز

به پای تو میریزم…

کسی که گمان می کند برگ ریزان پاییزی به معنای مرگ برگ هاست

هرگز رقص آن ها را در روزهایی که باد می وزد ندیده است!

نکند پاییز تویی!؟
که در
چهار فصل دلم
پادشاهی میکنی..

پاییز دلگیر نیست

دلم گیر پاییز است …

تو با شهریور چه کرده ای!؟

بوی پاییز عاشقانه را

به خود گرفته..

صدای برگ ریزان را

از میان موهایم می شنوم

دستان توست

که نمی گذارد خزان شوم

موهایت را رها نکن

پائیز است

باد می آید …

بوی موهایت را با خود می برد

و برگ ها عاشق تر می شوند

دست هایتان را آماده کنید

پاییز نزدیک است

باید گره بخورد در دست های

کسی که سال ها انتظارش را کشیدید

جانِ عزیزتان پاییز را دونفره آغاز کنید

پاییز در راه است

بیاییدباهم قدرى مهربان تر باشیم

و یک فنجان چای محّبت

باهم بنوشیم و بدانیم

مهربانیهایمان هرچه پررنگ تر بهتر..

پاییز فصل آزادی است

برگ ها به جای صرفا سبز بودن

می توانند زرد، قرمز، قهوه ای و نارنجی بودن را انتخاب کنند

زندگی زیباتر میشود

به شرطی که به اندازه تمام برگ های پاییز

برای یکدیگر آرزوی خوب داشته باشیم…

چشم به راه توام پاییز

از بهار و تابستان گرم نشد آبی

بیا پاییز جادوگر

طلایی کن سبزینه برگ های درخت آرزوها را …

برگها رو کنار هم بذار و رو به درخت ها بگیر !

پاییز را خواهی دید .

زیبا و عجیب و باشکوه ….

تابستان به دیدنم نیامد !

به دیدار پاییز خواهم رفت …

پــــــایــیــز در راه است،

صدای قدمهایش را میشنوی؟

اندکی از مهـــــر پیداست،

حتــی در این دوران بی مهری

باز هم پاییز زیباست!

برایت فصل های پاییز زیادی را آرزو می کنم

زیرا پاییز زیباترین زمان از سال است

که می توانی اوقات خوش تابستان را به یاد آوری و منتظر روزهای روشن تر باشی

باید به خرمالوهای کال سربزنم، به انارهای سبز به آدمهای ناپخته به آنها که هنوز عاشق نشده اند بگویم که اتفاق بزرگی خواهد افتاد

بگویم که پاییز در راه است…!

و من عاشقانه منتظرم…

پاییز نزدیک است

صدای خش خش برگها….

بوی مهر،عطرتلخ یار،،

نم نم باران به زیر چتر

با لبخند بی بهانه بر لبانت،

و بوی خوش مهربانی،

حس خوب پاییز

نثارت ای دوست..

پاییز مرا عاشق می کند، باران عاشق تر

حالا تو بگو این باران پاییزی با من چه می کند؟

پاییز…

شعری ست که

دست های من و ” تو “

قافیه ی

آخر آن می شود

سخت و محکم و گرم عاشقانه…

من و یک پاییز و یک مهر در جاده ای پر پیچ و خم از برگ های نم پاییزی

کمی مه و کمی بوی آتش

چه لذتی داشت اگر تو هم کنارم بودی …

نفس عمیق بکش و چشمانت را ببند

آرامش طبیعت را احساس کن

اجازه بده آرامش در ذهنت جریان پیدا کند

بگذار زمزمه باد پاییزی در گوش هایت بپیچد

دارد پاییز میرسد؛

انار نیستم

که برسم به دست های تو ..

برگم؛

پر از اضطراب افتادن …

پاییز

فصل وسوسه انگیزی که به خوبی با خاطرات ترش و شیرین تو عجین شده است..

وقتی برگ ریزان طبیعت آغاز می شود

و آتش طلایی روی سنگ فرش خیابان می پاشد

من محو تماشای این آتش بازی به تو می اندیشم عشق من!

باز بویِ پاییز

و ترس تمام وجودم را می گیرد…

که نکند یادت هم

در یکی از این پاییزها

تنهایم بگذارد

از پاییز

مهرش برای تو

برگ ریزش برای من

پاییز عروس زیبای بهار است که

چندیست دلتنگ محبوب سفر رفته اش شده

و لباسی از برگ های خزان به تن کرده است

تا در شب های سرد

زیر باران، در گوش تو قصه های عاشقانه اش را

زمزمه کند

قصه عشق دختری زیبا!

دچار باید باشی

تا بفهمی

از میان پیچ و خم

جاده های فصول

تنها پاییز است

که حال دل عاشق را

خوب میکند…

حکایت عشق

حکایت خشکیده شاخه ی نارنجی ست

که در مهر پاییز شکوفه داده باشد

همین اندازه خیال انگیز و زیبا

و همین اندازه غم انگیز و تنها…

زنانِ پاییزی

عشقِ تمام می خواهند

اهلیِ آغوش های تمام اند

آخر آن ها

دخترِ پادشاهِ فصل هایند

کوچ پرندگان به مــــن آموخت وقتی هوای رابطه ســــرد است

باید رفت و رفتم،

چون برگ های پائیز که چون دیدند گل رفت

آن ها هم به زمین ریختند و خود را بدست باد سپردند

پاییز ‎اغواگرانه

‎هر صبح رنگ عوض می کند

‎حسادتش طبیعیست

‎چون این روزها

‎ تو

‎بی رحمانه دوست داشتنی شدی… ‎

غم و اندوه را کنار بگذار

و با طبیعت پاییز همراه شو

بر بال باد پاییزی که به برگ ها لباس قرمز و طلایی تن می کند پرواز کن

و زیر باران پاییزی شادمانه برقص

روزها سرد است اما آغوش من تو را گرم خواهد کرد عشقم!

برگ های پاییزی

سرشار از شعور درخت اند

و خاطرات سه فصل را بر دوش می کشند

آرام قدم بگذار…

بر چهره ی تکیده ی آن ها

این برگ ها حرمت دارند..

آسمان پاییزی

چشمان خاکستری ات را برایم تداعی می کند

رنگ انار سرخی لب هایت را به چالش می طلبد

و نم نم باران زمزمه صدایت را یادآور است

نمی دانم تو رنگ و بوی پاییز داری

یا پاییز طراوتش را از تو به امانت گرفته دلبر زیبای من؟!

گفتی پاییز را دوست داری

می دانستم که با او نسبتی داری

هر دو مهری دارید که به دل می نشیند

من و پاییز

قراری داشتیم

او برگ هایش را بریزد

و من غم هایم

پاییز به قول خود عمل کرد

برگ های درختان

یکی زرد

یکی قرمز

یکی قهوه ای

یکی نیمه سبز

ریختند

اما دل من غم هایش نریخت

بلکه بیشتر شد

چون تو نیامدی

آی… دل من

پاییز عجیب است!

یک دلتنگی و هیجان عجیبی دارد..

مثلا با اینکه دوست داری سرسبز باشد و درخت ها پربار

اما حسی ته دلت می گوید، نه!

زرد و نارنجی اش قشنگتر است

یا مثلا دوست داری هوا آفتابی و گرم باشد

اما ته دلت هوای ابری و بارانی را بیشتر می خواهد!

همین که دوست داری زود بگذرد و از شر دلتنگی هایش خلاص شوی

اما به آبان که می رسد حس سرازیری به زمستان دلتنگی ات را بیشتر می کند

پاییز فصل دل است…

فصلی برای دلخواهی یا دلتنگی

که حتی دلت هم راهی برای انتخاب ندارد!

یک روز زیبای پاییزی بود

هوایی که عطر سیب می داد

و آسمان آبی که می توانستم با تو تمامش را شنا کنم

یک روز زیبای پاییزی بود

که تو را در میان برگ های خزان گم کردم

و از همان پاییز به بعد

دیوار دلم نم گرفت

و بوی کهنگی همه جایش را پر کرد

تو رفتی و من هنوز به دلتنگی ات محکومم …

عروس زیبایی رویاها!

خش خش عجولانه برگ های زرد و تردی که در کنار خیابان لمیده اند

و عطر خاک باران زده تشنه و چشم انتظار

خاطرات روزهای با هم بودن مان را به رخ می کشد

و من پسری تنها هستم که در تکرار دایره وار مرور خاطرات گیر افتاده ام

چشم انتظار آمدنی که

دایره ام را به خط مستقیم تا بی نهایت با تو بودن

بدل کند

پاییز که فرا می رسد

غم و انده بر دلت هجوم می یاورد

وقتی می بینی برگ ها یکی یکی از درخت می افتند

شاخه های درختان در برابر باد و سوز سرما برهنه می شوند

و طبیعت سر سبزی و طراوتش را از دست می دهد

در این لحظات به این فکر کن:

همان طور که رودخانه پس از یخ زدن دوباره جاری خواهد شد

و خورشید بعد از طوفان همیشه طلوع خواهد کرد

فرو رفتن طبیعت در یک سکوت طولانی نیز تمام خواهد شد

باران های سرد

و سرمای پاییزی

باید باشد تا رستاخیز بهاری طبیعت به پا خیزد

از پاییز با هم عبور خواهیم کرد …

طاقت بیاور نازنین بهار من!

نکند پاییز بیاید و برود

و تو دل به رنگ هایش نسپرده باشی

از عطر باران زده اش بویی نبرده باشی

و از طعم و طراوتش نچشیده باشی

دل به دل پاییز بده دختر پاییزی!

و زمین و زمان دلت را با باران پاییزی شست و شو بده

تا تمام دردها و دلتنگی هایت به باد هوا بروند

گوش کن! صدای پای پاییز همه جا پیچیده

و زمین به هوای آمدنش لباس عشق به تن کرده است

لباسی از جنس طلا

پاییز به هر کوی و برزنی که می رسد

با چوب جادویش همه را عاشق می کند

پاییز فصل دلدادگی هاست … فصل من و تو !

پاییز

دختر غمگین زمین است

که در اندوه دوری از محبوب

چهره اش زرد و چشمانش باران زده است

آتش عشق او

همه چیز را می سوزاند

و در طبیعت اثری از طراوت به جا نمی گذارد!

پاییز می رسد و

برگ ها مانند سال های عمر ما می ریزند و می خشکند

گل ها مانند ساعت های زندگی محو می شوند

ابرها مانند توهمات ما زودگذر هستند

نور مانند حافظه ما کاهش می یابد

خورشید مانند احساسات ما سردتر می شود

پاییز گذر عمر ما را به نمایش می گذارد

و در نهایت سپیدی بر سر و روی زمان ما می نشاند

کاش می توانستم این تحول سرد را با آغوش گرم تو به پایان برسانم

کاش …

اما آغوش من تو را گرم خواهد کرد عشقم!

پاییز فصل تنهایی نیست

فصل دو نفره هاست

از تنهایی پاییزی و عبور یک تنه جاده پاییز بترس

که بدنت در سرمای غمش یخ می زند

و روحت در آتش دلتنگی اش ذوب خواهد شد

پاییز فصل دو نفره هاست …

یک پاییز

و شبی پاییزی که صبحش با دستان تو طلوع کند

و جاده ای که پایانش نادیدنی باشد

و بارانی که پیوسته و نم نم تن ما را بوسه باران کند

و من که همه شنیدن شده باشم

و تو که گفتن و گفتن و گفتن

همین بس است تا خوشبخت ترین مرد دنیا باشم

عزیزم! غمگین نباش

همه ما خسته می شویم

یکی زودتر، یکی دیرتر

حتی خورشید هم در پاییز

دیگر آن طلوع صبحگاهی اش را ندارد

حتی خورشید هم ساعات کارش را کمتر می کند

پاییز اگر نبود

طبیعت عشق را نمی شناخت

زمین بوسه باران نمی شد

و آسمان فرصتی برای ابراز عشق پیدا نمی کرد

پاییز اگر نبود

چترهای دو نفره، دست های گره خورده، حرف های عاشقانه معنایی نداشت

و تو اگر نبودی …

من این همه تنها بودن در پاییز دو نفره را

کجای دلم می گذاشتم

دوستت دارم

تنهایی حق پاییز نبود وقتی خودش برای همه چیز جفت می آورد

دانه دانه

چک چک

خش خش

بوی پاییز از وجود من کوچ نکرده است!

پنجره را که باز می کنم برگ های سبز درخت های بهار به من اخم می کنند …

آمدن پاییز مبارک

چه کرده ای که زمستان، بهار و تابستان همیشه بوی تو را می دهد ای پاییز؟؟؟

پاییز را دوست دارم چون معافم می کند از پنهان کردن دردی که در صدایم می پیچد، اشکی که در نگاهم می چرخد …

آخر هم خیال می کنند که سرما خورده ام!

پاییز مبارک

تابستان رخت سفر بر تن کرده و پاییز با تمام عاشقانه هایش در راه آمدن …

اما کسی هنوز اینجا درگیر کشف فصل آمدن توست!

فرا رسیدن پاییز مبارک

شهریور هم در حال رفتن است، قلب من اما هنوز تیر نبودنش را می کشد …

آمدن فصل پاییز مبارک

بوی پاییز می دهد تابستان این روزها؛ گویا که شهریور عاشق شده است!

آغاز پاییز مبارک

پاییز پنجره ای ست که از اتاق من به هوای تو باز می شود …

پاییز مبارک

فراموشی می آید مانند همین پاییز با ابرهای سهمگینش …

دیروز برگ خشکی دیدم که نمی دانست از کدام شاخه جدا شده!

کاش می شد به جای ساعت فصل ها را عقب کشید؛ آن وقت دوباره تابستان می شد و من برای تو گوشواره های گیلاس می چیدم…

آمدن پاییز مبارک

حرف تازه ای ندارم فقط خزان در راه است …

کلاه بگذار سر خاطراتی که یخ زده اند شاید یادت بیفتد جیب هایت را وقتی دست هایم مهمانشان بودند!

آمدن فصل پاییز مبارک

چکه چکه ابری از برگ می بارد تا که درخت دل سبک کند و به خواب رود در امتدادی از زمستان…

پاییز مبارک

این مهر که از راه رسد دیگر تو را دست باد نمی سپارم، به قاصدک ها اعتباری نیست!

این مهر که بیاید دیگر حتی تو را با روزهای اول مدرسه هم معاوضه نخواهم کرد، نه برگ ها و نه باران!

این مهر که بیاید تو را در دلم، جانم و همه شعرهایم جا می دهم…

غم انگیز است پاییز و غم انگیزتر وقتی تو باشی و من برگ ها را با خیالت تنها قدم بزنم…

کاش چشمانم را می بستم و اول زمستان باز می کردم

امسال بی تو تحمل نبودنت را در پاییز ندارم…

پاییز با چمدانی از خاطره نزدیک است

من و پاییز سالهاست پیچیده ایم به هم …

پاییز منم که هر روز چهره ی زردم را با سیلی دروغ هایت سرخ می کنم تا هرگز نفهمی آنکه بهار سبزم را به خزان نشاند تو بودی …

پاییز مبارک

برگ بر روی درخت نیست که نیست

مرغک دل به هوا پر زد و رفت

روی شاخک های این بید کهن

قُمری من به کجا پر زد و رفت؟

آمدن فصل پاییز مبارک

این بار آمدنش یک سال طول کشید

پاییز آمد، حسابی میوه داده بودم

حالا هر سال پاییز می آید، دلتنگی هایم را می چیند و می رود…

پاییز مبارک

تمام آنچه که از زندگی می خواهم:

یک غروب پنجشنبه پاییزی است با پنجره ای رو به درخت ها و کلاغ ها و هوای ملس و مرموز مهر با یک فنجان چای تازه دم و یک برش بزرگ از کیک خانگی مادرم با موسیقی دلخواه و خیالی که از بابت تو راحت است!

آمدن فصل پاییز مبارک

دلم برای پاییز خودم تنگ شده
دل پاییزی خودم
کاش اشکی بود دلم را میشست
این روزها آسمان دلم آنقدر ابریست
که پاییز هم برای آمدنش استخاره میکند

آیا این مطلب مفید بود؟
نظر خود را بنویسید! لطفا کلیک کنید