منوچهر مطیعی تهرانی گوید :

فروش اصولا در خواب های ما خوب نیست چون مفهوم آن این است که چیزی را از دست می دهیم و به جای آن پول می گیریم که می دانیم خود پول چیز خوبی نیست و معبران پول را شیئی کثیف دانسته اند . با قبول این اصل یک حکم کلی در مورد عمل فروش داده شده و آن حکم این است که هر چه را که دوست داریم و نزد ما ارزنده است بفروشیم بد است و آن چه را که دوست نداریم و فاقد ارزش می باشد بفروشیم نیکو است . حال باید دید آن چیز که می فروشیم چیست . مردی بازرگان در خواب دید که مادر زنش را به بازارچه برده فروشان برده و فروخته است . زیاد هستند مردانی که از همسر خود حساب می برند . مرد بازرگان هم از آن دسته مردها بود که از زن خویش به شدت می ترسید و رعایت او را می کرد و از مادر زنش که در همان خانه می زیست و نان او را می خورد دل خوشی نداشت . احتمالا به شدت از مادر همسر خویش متنفر بود . با این زمینه نفرت و انزجار یک شب در خواب دید مادر زنش را به بازار برده فروشان برده و فروخته است . همسرش که در کنار او آرمیده بود بیدارش کرد و گفت ( در خواب دیدی که این طور تقلا و تلاش و سرو صدا می کردی؟ ) بازرگان گفت : از فرط غصه و ناراحتی در خواب به صدای بلند گریه می کردم چون دیدم که مادر عزیز تو را به بازار برده فروشان برده و فروخته ام . زن به سر خود زد که ای وای بر من این خواب تعبیر خوبی ندارد و می ترسم بلائی بر مادرم نازل شود فردا حتما نزد معبر می رویم تا بدانیم خواب تو چه تعبیری دارد . روز بعد بازرگان و همسرش نزد معبر رفتند . مرد خواب را تعریف کرد . معبر پرسید ( اول باید به من بگوئی آیا مادرزنت را دوست داری یا نه؟ ) مرد بازرگان که می دید همسرش حضور دارد به دروغ گفت ( چنان او را دوست دارم که مردمک دیدگانم را ) معبر گفت ( در این صورت زیان می کنی و در روزهای آینده مالی را از دست می دهی که مثل مردمک چشمت نزد تو عزیز است . ) بازرگان به شدت نگران زیان مالی بود اما چند روز گذشت و بازرگان نه تنها زیان نکرد بل که معامله ای سود آور انجام داد و پول کلانی به اضافه دو قطعه جواهر به چنگ آورد . یک روز به تنهائی نزد معبر رفت و گفت ( عجب معبر نادان و ناآگاهی هستی . تو به من گفتی طی روزهای آینده زیان می کنم در حالی که سود کلانی بردم و دو قطعه جواهر هم مانند دو مردمک چشم گران بها به چنگ آوردم . ) معبر گفت ( پس تو مردی دروغ گو هستی و نه تنها مادر زنت را دوست نداری بل که از او متنفری ) و بعد تعبیر فروش را برای او گفت که هر چه دوست داریم بفروشیم زیان می کنیم و آن چه را که دوست نداریم بفروشیم سود می بریم . بازرگان یکی از جواهرات را به معبر داد و گفت : به خدا سوگند چنان از آن زن متنفرم که حاضرم چند سال از باقیمانده عمرم را بدهم که او همین امروز بمیرد . این ماجرا را نقل کردم که بدانید در خواب چه چیز را می فروشید . آن چه را که می فروشیم هر قدر بیشتر ارزنده و عزیز باشد زیان بیشتر است .

آیا این مطلب مفید بود؟
نظر خود را بنویسید! لطفا کلیک کنید