داستان دردناک نوشین 17 ساله 

سوء استفاده جنسی & nbsp;از دختران جوان این روزها  داستان مکرری است که در معاونت اجتماعی نیروی انتظامی شنیده می شود و این بار  داستان ، داستان نوشین 17 ساله است

اکنون که پشت حصارهای بلند یک کوچه بن بست قرار گرفته ام از آینده سیاه خود نگرانم و نمی دانم با این شرایط سرنوشتم به  کجا می رسد با اشتباه بزرگی که مرتکب شده ام دیگر جایی در خانواده ام ندارم چرا که آن ها مرا دختری بی بند و بار و سرکش می دانند از سوی دیگر خانواده پسر مورد علاقه ام از من به عنوان دختری خیابانی و هوسران یاد می کنندکه لیاقت ازدواج با پسرشان را ندارد و از همه مهم تر این که تازه فهمیدم مدت ها با عشقی دروغین زندگی کرده ام تا این که ... 

این ها بخشی از اظهارات دختر 17 ساله ای به نام نوشین است که ادعا دارد برای ازدواج با پسر مورد علاقه اش از دام یک ازدواج اجباری گریخته و از منزل پدرش فرار کرده است.

این دختر که به همراه جوان 28 ساله توسط پلیس دستگیر شده است درباره چگونگی ماجرا به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری  گفت: چند ماه قبل وقتی با یکی از دوستانم در پارک قدم می زدیم متوجه نگاه های عاشقانه جوانی شدم که ما را تعقیب می کرد چند بار به پشت سرم نگاه کردم و با خنده های بلند به او فهماندم که من هم به دوستی با او تمایل دارم این گونه بودکه فرزاد شماره تلفنش را به من داد و رابطه ما با یکدیگر آغاز شد.

از آن روز به بعد بارها به بهانه ازدواج و صحبت درباره آینده به منزل یکی از بستگان فرزاد رفتیم اما او پس از هر بار سوء استفاده از من چنین وانمود می کرد که چون کار ثابتی ندارد فعلا خانواده اش با ازدواج من موافق نیستند. دختر نوجوان ادامه داد: پدرم کارگاه تولیدی لباس مجلسی دارد و از درآمد خوبی برخوردار است اما اعتیاد او به مواد مخدر صنعتی موجب شده است طلبکاران زیادی در اطرافش قرار گیرند و من این موضوع را برای فرزاد بازگو کرده بودم تا این که وقتی احساس کردم فرزاد تنها قصد سوءاستفاده از مرا دارد با او تماس گرفتم و گفتم پدرم قصد دارد در قبال بدهکاری هایش مرا به عقد پیرمردی 80 ساله درآورد همچنین به او گفتم پدرم پس از دریافت چک بدهکاری اش، شناسنامه مرا به پیرمرد داد و گفت: «او را به محضر ببر و عقد کن!» اما من پس از طی مسافتی داخل خودرو با پیرمرد درگیر شدم و با استفاده از یک فرصت مناسب فرار کردم و ...

دختر 17 ساله افزود: فرزاد وقتی سخنان مرا شنید از من خواست تا دوباره به منزل یکی از بستگان نزدیکش بروم من هم با این امید که شاید این بار او دلش به حالم بسوزد و با من ازدواج کند به آن خانه رفتم اما ساعتی بعد برادر فرزاد با پلیس تماس گرفته بود و ما دستگیر شدیم این جا بود که فهمیدم فرزاد هیچ گاه قصد ازدواج با مرا نداشته و موضوع را نیز با خانواده اش در میان نگذاشته است. حالا هم که پدرم متوجه ماجرا شده مرا دختری سرکش و بدبخت می داند که ...

آیا این مطلب مفید بود؟ 4
نظر خود را بنویسید! لطفا کلیک کنید