150 شعر عاشقانه غمگین خاص و خواندنی

اگر این روزهابه دنبال یک شعر عاشقانه غمگین خاص و جذاب هستید. اگرحال دلتان بیشتر از هر چیز یک شعر عاشقانه غمگین و متفاوت را می خواهید اگر می خواهید یک پست اینستاگرامی عاشقانه و یا یک استوری منحصر به فرد عاشقانه را به نمایش بگذارید با ما در تانما همراه شوید ما در تانما مجموعه ای از بهترین های شعر عاشقانه غمگین را گردآوری کرده ایم با ماه همراه شوید.

شعر عاشقانه غمگین خاص و خواندنی

ای آنکه دوست دارمت اما ندارمت
بر سینه می فشارمت اما ندارمت

ای آسمان من که سراسر ستاره ای
تا صبح می شمارمت اما ندارمت

در عالم خیال خودم چون چراغ اشک
بر دیده می گذارمت اما ندارمت

می خواهم ای درخت بهشتی، درخت جان
در باغ دل بکارمت اما ندارمت

می خواهم ای شکوفه ترین مثل چتر گل
بر سر نگاه دارمت اما ندارمت

‫‏سعید بیابانکی

تو همانی که دلم لک زده لبخندش را

او که هرگز نتوان یافت همانندش را

منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد

غزل و عاطفه و روح هنرمندش را

از رقیبان کمین کرده عقب می ماند

هر که تبلیغ کند خوبی دلبندش را

مثل آن خواب بعید است ببیند دیگر

هر که تعریف کند خواب خوشایندش را

مادرم بعد تو هی حال مرا می پرسد

مادرم تاب ندارد غم فرزندش را

عشق با اینکه مرا تجزیه کرده است به تو

به تو اصرار نکرده است فرایندش را

قلب من موقع اهدا به تو ایراد نداشت

مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را

حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید

بفرستند رفیقان به تو این بندش را :

منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر

لای موهای تو گم کرد خداوندش را

کاظم بهمنی

از هم بپاشانم به آسانی! مهم نیست

اینها برای هیچ طوفانی مهم نیست!

آغوش من مخروبه ای رو به سقوط است

دیگر برایم عمق ویرانی مهم نیست

با دردِ خنجر، دردِ خار از خاطرم رفت

بعد ازتو غم های فراوانی مهم نیست

یک مُرده درد ِ زخم را حس می کند؟ نه!

دیگر مرا هرچه برنجانی مهم نیست

دار و ندارم سوخت در این آتش اما

هرچه برایم دل بسوزانی، مهم نیست

هرکس که با ایمان به راهی رفته باشد،

دیگر برایش هیچ تاوانی مهم نیست

حالا چه خواهد شد پس از این؟هرچه باشد!

این بار دیگر هیچ پایانی مهم نیست

رویا باقری

دیدمت انگار چیزى بر دلم تأثیر کرد
با نگاه ساده ات دنیاى من تغییر کرد
دیدمت با لحن آرامى صدایم کردى و
این دل مغرور در لحن صدایت گیر کرد
غرق آرامش مرا خواندى و گفتى میشود
با سوالم ذهنتان را هم کمى درگیر کرد؟
میشود با من بمانى! ساده… میخواهم تو را
جمله ای ساده دلم را بردو در زنجیر کرد
اندکی با شوق، بی وقفه نگاهت کردمو
در دلم گفتم که چشمانت دلم را پیر کرد!
رفتى و از دور میدیدم پر از دلشوره ای
تو نفهمیدى که عشقت در دلم تکثیر کرد
تیر اخر را زدی وقتی که گفتی عاشقم
عاشقت بودن مرا از هر تجرد سیر کرد

باید فراموشت کنم ، چندیست تمرین می کنم

من می توانم می شود ، آرام تلقین می کنم

با عکس های دیگری تا صبح ، صحبت می کنم

با آن اتاق خویش را ، بیهوده تزئین می کنم

سخت است اما می شود ، در نقش یک عاقل روَم

نه شب دعایت می کنم ، نه صبح نفرین می کنم

حالم نه اصلا خوب نیست ، تا بعد بهتر می شوم
فکری برای این دل ِ تنهای غمگین می کنم

حمید شهریوری

دلم گرفته دوباره دراین هوای مزخرف

بیاد ان هـمه خنده بـه روز هـای مزخرف

بیاد بودن با تـو ولی نبودن با تـو

بیاد ان گله هایت و ان صدای مزخرف

گرسنه بودم و ان دم بـه روح مـن تـو خوراندی

از ان غذای حرامت از ان غذای مزخرف

خدا کند کـه نیفتد مسیرشان بـه هم ان دو

دو اشنای قدیمی دو اشنای مزخرف

بـه انقراض دچارم ولی هنوز نمردم

شبیه واژه طهران شبیه طای مزخرف

غرور له شدۀ مـن کنار حس غرورت

شبیه تلخی نعنا درون چای مزخرف

چـه ساده امدم از هر کجای قصّه کـه بودم

بـه هرکجا کـه تـو گفتی بـه هرکجای مزخرف

رسیده اخر قصّه بیین منو تـو کجاییم

تـو ابتدای خوشی ها مـن انتهای مزخرف

امید مـن بـه خدا بوده در مواقع طوفان

نبسته ام دل خود رابه نا خدای مزخرف

چـه روزها کـه دعا کرده ام بـه مـن برسی تـو

هزار مرتبه توبه از ان دعای مزخرف

سید تقی سیدی

می دانم…
تو دست نیافتنی ترین معشوق زمین باش!
حتی دور از دستانِ من،
ولی باش..!
اینجا میان شعرهای من
دست کسی به تو نخواهد رسید…
از میان انبوه زخم ها
سکوت بغض ها
و خاموشی واژه ها
“تـو”
بی بهانه سر ذوقم می آوری …
پس بمااان

باد لاى موهایت مى پیچد
موهایت موج بر مى دارد
و در کرانه اى دوردست
اسب هاى ترکمن رم مى کنند!
چشم هاى تو ارتباطِ مستقیمِ باد و باران است
چشم هاى تو پیامبر باغچه و ناودان است
چشم هاى تو معجزه
چشم های تو ابر
چشم های تو..
آه اى معشوق!
عادت کرده ام به تنهایى
عادت کرده ام به سکوت
کمى نگاهم کن
تا صداى دریا بدهم!

این بار که آمدی

دستانت را روی قلبم بگذار

تا بفهمی

این دل، با دیدن تو نمی تپد

میلــرزد ..

پاییز را دوست دارم

برای وقت هایی که کنارت هستم و دلتنگت میشوم …!

همان وقت ها

که بی اختیار خودم را در آغوشت جای میدهم

دستانت را دورِ بودنم حلقه میکنی

قربان صدقه ی احساساتم میروی

و من زیرکانه

سرما را بهانه میکنم تا مبادا بفهمی که

دوست داشتنت چه بر سرم آورده !

جدایی درد بی درمان عشق است
جدایی حرف بی پایان عشق است
جدایی قصه های تلخ دارد
جدایی ناله های سخت دارد
جدایی شاه بی پایان عشق است
جدایی راز بی پایان عشق است
جدایی گریه وفریاد دارد
جدایی مرگ دارد درد دارد
خدایا دور کن درد جدایی
که بی زارم دگر از آشنایی

فراق و دوریت دیوانه ام کرد
چو مجنون راهی ویرانه ام کرد
چنان داغی به دل ماند از جدایی
که با هر آشنا بیگانه ام کرد

امــروز
دلــم تنگ دیــروزی است
که میگفتــی :
“فردایــت را می ســـازم …

این روز ها از کنار من که میگذری احتیاط کن
هزاران کارگر در من مشغول کارند
روحیه ام در دست تعویض است!

مثل سیگار نصفه افتادم
در جهانی که پمپ بنزین بود…

جهانی شاد و غمگین اند از هجر و وصال تو

به وصلم شادمان گردان که از هجر تو غمگینم

من اهل دوزخم ار بی تو زنده خواهم شد

که در بهشت نیارد خدای غمگینم

دگر درد دلم درمان ندارد

مسیر عاشقی پایان ندارد

مرا در چشم خود آواره کردی

نگاهت دور برگردان ندارد

من به غمگین ترین حالت ممکن شادم

تو به آشوب دلم ثانیه ای فکر نکن

گرچه نابود شدم پای غرورت اما

از غرور و لج و لجبازی خود کم نکن

اگر این قصه ی شیرین به تلخی رسید

تو به پایان بد قصه ی من فکر نکن

روزگاریست دلم را به تو عادت دادم

تو به این مرد بد عادت ذره ای فکر نکن...

ای که شمشیر جفا بر سر ما آخته ای

دشمن از دوست ندانسته و نشناخته ای

من ز فکر تو به خود نیز نمی پردازم

نازنینا تو دل از من به که پرداخته ای

عشق آن بُغضِ عجیبیست که از دوریِ یار

نیمه شب بینِ گلو مانده و جان می گیرد

دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد

چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد

آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت

آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد

گفتم ار عاشق شوم، گاهی غمی خواهم کشید

من چه دانستم که بار عالمی خواهم کشید

تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم

آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم

با آسمان مفاخره کردیم تاسحر

او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم

به انتظار تصویر تو
این دفتر خالی تا چند
تا چند ورق خواهد خورد؟

والفجری مقدماتیست

فتح قلبت اما

کربلای چندم است؟

احساس من

بالای نیزه است

و زیر سم اسبان غرورت

استخوان هایش شکسته

از چهار راه ولیعصرتا تجریش،
تاریخ مان را قدم می زنم...
تو نیستی
و
این روزها جغرافیا مهم تر است
من دربندم،
تو آزادی....

بی تو در این شهر... به سامان نمیرسم
پاییز میشوم........... به آبان ، نمیرسم...

شبی بنوش به شادی اگرچه تلخ نماید
من از خلاصه ی اندوه خود عصاره گرفتم

درد بی درمان شنیدی؟
حال من یعنی همین
بی تو بودن درد دارد
می زند من را زمین

چنان به موی تو آشفته ام به بوی تو مست
که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست

مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را

مرگ بعضی وقت ها از درد دوری بهتر است
بی قرارم کرده و گفته صبوری بهتر است

کاش ذکری یادمان می داد در باب وصال
در مفاتیح الجنانش، شیخ عباس قمی

چرا بیهوده می کوشی که بگریزی ز آغوشم؟
از این سوزنده تر هرگز نخواهی یافت آغوشی

باز می پرسی که دردت چیست؟ بنشین گوش کن!
درد من، این درد بی درمان من چشمان توست

از حادثه ترسند همه کاخ نشینان

ما خانه به دوشان غم سیلاب نداریم

طوفان نوح زنده شد از اشک چشم من
با آنکــه در غمت به مـــدارا گریستم

بر نمی گردی ولی من همچنان در شعرها
هی ردیفش می کنم این واژه “برگرد” را

همه هستند، ولی جای تو خالیست هنوز
کاش بودی و کسی دور و برم جمع نبود

ای بغض فرو خفته مرا مرد نگه دار
تا دست خداحافظی اش را بفشارم

تو وفا با دگران کن که من سوخته دل
زنده از بهر همینم که جفای تو کشم

عاشقان همه نام و نشانی دارند
آنکه در عشق تو بی نام و نشان است منم

چنان دل بسته ام کردی
که با چشم خودم دیدم

خودم میرفتم اما
سایه ام با من نمی آمد

زهی صبحی که او آید نشیند بر سر بالین
تو چشم از خواب بگشایی ببینی شاه شاهانی

سکوت می کنم و عشق ، در دلم جاری است
که این شگفت ترین نوع خویشتن داری است

خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر است
کارم از گریه گذشته است به آن میخندم

دلبستگیت در دل من ریشه دوانید

نفرین به جدایی که بر این عشق تبر زد

سراغ یـار می پرسم به هر کــس میرسم امــا
به خود آهسته می گویم که یارب بی خبر باشد

چند وقتی است که بی حوصله ام، بی شعرم

چشمهایِ تو، ولی رمز غزل خوانی هاست

چه شب هایی که دل دارد هوای دیدنت

اما قفس تنگ و دلم تنگ و نبودی شانه می لرزد

الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد

مرا روزی مباد یکدم که بی یاد تو بنشینم

الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد

مرا روزی مباد یکدم که بی یاد تو بنشینم

گرچه میدانم نمی آیی، ولی هردم ز شوق
سوی در می آیم و هردم نگاهیی میکنم

پای سروی، جویباری زاری از حد برده بود

های های گریه در پای تو ام، آمد به یاد…

عاشقی با قلب من بیگانه شد
خنده از لب رفت و یک افسانه شد
حس و حالی بعد عشق آمد پدید
بعد آن شب زندگی غمخانه شد

جان غمگین ، تن سوزان ، دل شیدا دارم

آنچه شایسته عشق است، مهیا دارم

سوز دل، خون جگر، آتش غم، درد فراق

چه بلاها که ز عشقت من تنها دارم

خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا

گذری کن که ز غم راهگذر نیست مرا

گر سرم در سر سودات رود نیست عجب

سر سودای تو دارم غم سر نیست مرا

بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن، عادت کم حوصله هاست

همچو عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست

باید کسی باشد شبی ماتم بگیرد

وقتی نبودم صورتش را غم بگیرد

باید کسی باشد که عکس خنده ام را

در لابه لای گریه اش محکم بگیرد

بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

باز می پرسمت از مساله ی دوری و عشق
و سکوت تو جواب همه ی مساله هاست

دورم ز تو ای خسته خوبان چه نویسم؟
من مرغ اسیرم به عزیزم چه نویسم؟
ترسم که قلم شعله کشد صفحه بسوزد
با آن دل گریان به عزیزم چه نویسم؟

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست
می رسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست

می نشینی روبرویم، خستگی در می کنی
چای می ریزم برایت، توی فنجانی که نیست

وقت رفتن می شود، با بغض می گویم نرو
پشت پایت اشک می ریزم، در ایوانی که نیست

می روی و خانه لبریز از نبودت می شود
باز تنها می شوم، با یاد مهمانی که نیست

شعر نو عاشقانه غمگین

و خداحافظی

وصله یِ غمگینی ست

که به چشم هایمان می دوزیم

دوری از اونجایی شروع میشه که به خودت میگی بذار ببینم من پیام ندم اون خبری ازم میگیره؟

هزار بار آمدم خطت بزنم از قلبم

خود خودت را

یادت را

اسمت را

اما …

فقط قلبم پر شد از خط خطی های عاشقانه !

گرمای مردادیِ تنِ تو

نفس هر کسی را میگیرد

و من چه عاشقانه

گرم میشوم ، میسوزم

و دوباره هر مرداد

عاشقت میشوم انگار

یادت اگر چه خاموش کِی می شود فراموش؟

نامت کتیبه ای شد بر سنگ روزگارم

هیچ کس جای تو را

در خاطراتم پر نکرد

بردی از یادم ولی

یادت فراموشم نشد

من تو را دوست داشتم. اما حالا خسته ام.

از این که می روم خوشبخت نیستم.

اما برای از سر گرفتن هم احتیاجی به خوشبخت بودن نیست.

داشتنت باید مزه ىِ توت فرنگى بدهد

یا انار گلپر زده

یا آش رشته خانم جون تو غروب هآىِ جمعه...

داشتنت باید بوىِ یاس رازقى بدهد

یا بوىِ خاكِ باران خورده...

نمیدانم

ما كه ندآشتیم

اما داشتنت باید چیزِ خیلى قشنگى باشد!

در خیابان هایی که هرگز آمد و شد نداشت، در ساعاتی که می دانستم مشغول کار است، در خانه هایی که اصلاً صاحبان آن ها را نمی شناخت، همیشه منتظرش بودم.

من

عادت کرده ام

هر صبح

قبل از باز شدنِ چشم هایم

دوستت داشته باشم ؛

وَ برایم مهم نباشد که تو

در کجای این شهرِ شلوغ

به فراموش کردنم مشغول هستی…!

هر صبح

یادم می رود چقدر دوری

که چقدر دورم ؛

هر صبح

از اول دوستت دارم…

می ترسم کسی جایم را در قلبت بگیرد

بوی تنت را بگیرد

آغوشت را از من بگیرد

چه احساس مبهمی است حسادت !

سخت است

فراموش کردن کسی

که با او

همه چیز و همه کس را

فراموش می کردم !

باز “جمعه” با همان منوی همیشگی اش!

چشمانی که ولگرد خیابانهای بی تو شده اند

خاطراتی که بهانه های تنهاییم را دست به ڪمر زده اند

شاید جمعه منم!

که زماڹ روی دستم باد ڪرده

و تا ابد تاریخ انقضا خورده

که صبح تا شب جای خالیت را دوره ڪنم

و در آزمون هر شب نبودنت

چناڹ بیفتم ڪه

بمیرم!

جمعه منم!

که ملودی خنده هایت در دلم تاب می خورد

دردت به جانم:

تو هم که نیستی

اصلا بگذار ساده اش کنم

عجب زهر ماری ست جمــــــــــعه .

وقتی دلت مثل من ترک برداشت

دیگر آمدن یا رفتن

بودن یا نبودن

هیچ فرقی نمی کند

آدم یک روز به جایی می رسد

که دلش می خواهد همیشه بخوابد

خواب چقدر خوب است

برای نداشتن ها …

کاش می شد من و تو ما بودیم

زیر سقف یک خانه کوچک حیاط دار

عصرها توی حیاط روی یک تاب فلزی کوچک می نشستیم .

من سر روی شانه تو و تو در جایی درست کنار من

کاش یک خانه داشتیم

ما با هم

انتظار

زیباترین نقاشی دنیاست

وقتی حاصل تصویرش

تو باشی …

حالا که دلم را نمی خواهی

ساده می روم

اما

عکس هایم را پاره نکن

من در آن عکس ها

کنار ِ تو

لبخند نزدم

با تمام ِ جانم خندیدم …

برای تو

برای چشمهایت

برای من

برای درد هایم

برای ما

برای اینهمه تنهایی

ایکاش خدا کاری کند

برای تو

برای چشمهایت

برای من

برای درد هایم

برای ما

برای اینهمه تنهایی

ایکاش خدا کاری کند

نیمكت با هم بودنمان

تنهاست

باران میبارد و

جایت خالی تر از همیشه است …

این روزها …

دروغ گفتن را خوب یاد گرفته ام

حال من خوب است

خوب خوب

فقط زیاد تا قسمتی هوای دلم طوفانی

همراه با غبارهای خستگی ست

امروز خاطراتت را سوزاندم اما!

بوی خوش هیزمش بیقرارم کرد

اتفاق تازه ای نیست!!

دوباره دل تنگت شدم…

عشق رو با هر شخصی تجربه نکن

عشق چیز قشنگیه

نذار ازش متنفر بشی

تنها بمون

سال ها تنها باش

اما روحت رو با کسی قسمت نکن

کـه نمیفهمتت

انقدر تنها بمون تا اون کسیکه

از درونت خبر داره پیدات کنه

گاهی دست خودت نیست

دوست داشتن کسی

که می دانی نمی شود او را داشت

اما مطمئنی تا ابد

دوست داشتنش

تکه تکه ات می کند …

دلم؛ برای خودم تنگ می شود

روزهایی که بیشتر می خندیدم

روزهایی که اتاق

هوای بیشتری داشت ،

روزهایی که تو را داشتم …

آری ؛ تقصیر از من است….

آن زمان که گفتی قول بده همیشه کنارم بمانی

یادم رفت بپرسم کنار خودت یا خاطره هایت …..!

باد لاى موهایت مى پیچد

موهایت موج بر مى دارد

و در کرانه اى دوردست

اسب هاى ترکمن رم مى کنند!

چشم هاى تو ارتباطِ مستقیمِ باد و باران است

چشم هاى تو پیامبر باغچه و ناودان است

چشم هاى تو معجزه

چشم های تو ابر

چشم های تو..

آه اى معشوق!

عادت کرده ام به تنهایى

عادت کرده ام به سکوت

کمى نگاهم کن

تا صداى دریا بدهم!

چوب خدا

شاید همان بغضی باشد کـه دخترت

سال ها بعد می خورد

و تـو در عمق چشمانش

خاطره تلخ رفتنت را می بینی

تـو را نمی دانم اما

مـن بـه خدایی کـه آن بالاست

عجیب معتقدم

گاهی خوابت را می بینم

بی صدا بی تصویر

مثلِ ماهی در آب های تاریک که لب می زند

و معلوم نیست حباب ها کلمه اند یا بوسه هایی از دلتنگی

بـه یک نفر کـه خودش باشد

خودش بماند

سادیسم نداشته باشد

روحمان را مجروح نکند

چـه بودنش

چـه نبودنش

آدم رابه تهوع نیاندازد

نفسش حق باشد

بماند و گم نشود

نیازمندیم

خدایا فکر کنم سرنوشت منو وسط میدون شهر نوشتی ؛

بس که هرکی به من رسید منو دور زد …

گاهی باید خندید بر غم بی پایان

جملات کوتاه تنها شدن

تعطیل است مثل جمعه ها تمام حوصله من

” ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﯼ؟ “ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻣﯿﺸﻪ

ﻭﻟﯽ ” ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﺑﺎﻫﺎﺕ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﻢ ” ﺧﻮﻧﺪﻩ ﻣﯿﺸﻪ …

آرزو دارم ناخواسته به دست آوری آن چیزهایی را که خواسته هایت هستند… آن گونه که با خود بیاندیشی : آیا کسی برایم آرزویی کرده است … ؟! هی پاک می کنم… هی می نویسم… املایم بد نیست ! از تکرار اسمت لذت می برم…

ﮔـــﺎﻫﯽ ﻋﻤﺮ ﺗﻠﻒ می شوﺩ ؛

ﺑﻪ ﭘـــﺎﯼ ﯾﮏ ﺍﺣﺴﺎﺱ

ﮔـــﺎﻫﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺗﻠﻒ می شود ؛

ﺑﻪ ﭘـــﺎﯼ ﻋﻤﺮ

ساعتهــــا به این می اندیشم ، که چرا زنــــده ام هنـــوز

مگـه نگفتـــه بــودم بی تــــو میمیرم

خدا یادش رفته است مرا بکشــــد

یا تــــــو قرار است برگردی

صندوق صدقات نیست دل من

که گاهی سکه ای محبت در آن بیاندازی

و پیش خدای دلت فخر بفروشی که مستحقی را شاد کرده ای . . .

سرد که باشی دلسرد میشوی از آدمها حتی از خودت سرد که باشی کلافه میشوی از تمام این درد های سرد

راحــت از مــن گذشت… اگر خـــدا هم راحــت از او بگذرد قیامـــت را من به پامیکنم

چایت را بنوش

نگران فردا نباش

از گندمزار من و تو

گاهی می ماند

برای بادها

این روزها تلخ می گذرد ، دستم می لرزد از توصیفش

همین بس که :

نفس کشیدنم در این مرگِ تدریجی، مثل خودکشی است

با تیغِ کُند

میدونی بن بست زندگی کجاست؟ وقتیه که نه حق رسیدن داری! نه توان فراموش کردن !

جسارت می خواهد؛ نزدیک شدن به افکار دختری، که روز ها… مردانه با زندگی می جنگد اما شب ها… بالشش از هق هق های دخترانه خیس است

تقویم امسال هم

با تقویم پارسال

هیچ فرقی نمی کند

وقتی

زندگی

تا اطلاع ثانوی

تعطیل است

رفتن تو پایان این قصه نبود.حالا من با این شهری که اغشته به بوی توست چه کنم!!

آسانسوری شده ام

تنها

در برجی متروک

که سال هاست

بهانه ای برای اوج گرفتن

نداشته است

به خانه ام بیا

خسته ام

از این همه ایستادگی

چه ظریفانه است خلقت قلب آدمی به تلنگری می شکند به لحنی می سوزد برای دلی می میرد به نگاهی جان می گیرد و به یادی می تپد

شاید قانون دنیا همین باشد،

من صاحب آرزویی باشم که شیرینی تعبیرش از آن دیگریست …

اگر او برای تو ساخته شده

من برای تو ویران شدم

عشق

قصه ای بود که مادر بزرگ شب های زمستان برایم می بافت

یکی از رو دو تا از زیر

بالا پوشی که هیچ گاه گرمم نکرد

شاد باش، نه یک روز بلکه هزاران سال

بگذار آوازه شاد بودنت چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند

آنانکه بر سر غمگین کردنت شرط بندی کرده اند.

گاهى … دلت”به راه” نیست!! ولى سر به راهى … خودت را میزنى به “آن راه” و میروى… و همه، چه خوش باورانه فکر میكنند.. که تــو.. “روبراهى”….

هر کس از این دنیا چیزی بر میدارد

من اما فقط

دست بر می دارم

و هیچ چشمی در انتظارم نیست را ببخشید

که با بودنم ترافیک کرده ام

ببخش خودت را برایِ تمامِ راه های نرفته برایِ تمامِ بی راه های رفته ببخش ،بگذار احساست قدری هوایی بخورد … گاهی بدترین اتفاق ها هدیه ی زمانه و روزگارند تنها کافیست خودمان باشیم ! که خود را برای تمامی ِ این بی راه ِ رفتنمان ببخشیم و به خودمان بیائیم

ما انسان ها مثل مدادرنگی هستیم… شاید رنگ مورد علاقه یکدیگر نباشیم!!! اما روزی … برای کامل کردن نقاشیمان به دنبال هم خواهیم گشت .. به شرطی که همدیگر را تا حد نابودی نتراشیده باشیم….

از دوست جدید رازت را پنهان کن

از دشمن قدیمی که طرح دوستی دوباره با تو ریخته خنجرت را

چون اولی باورت را نشانه می گیرد

دومی قلبت را

از دوست جدید رازت را پنهان کن

از دشمن قدیمی که طرح دوستی دوباره با تو ریخته خنجرت را

چون اولی باورت را نشانه می گیرد

دومی قلبت را

شک ندارم سفره دلم را که باز کنم همه سیر می شوند

ﺩﻟــــــــــــــــــﺖ ﮐﻪ ﺷﮑﺴﺖ،

ﺳـــــــــــــــﺮﺕ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮ ﺑـــــــــــــﺎﻻ !.. ﺗﻼﻓﯽ ﻧﮑﻦ ، ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻧﺰﻥ ، ﺷﺮﻣﮕﯿﻦ ﻧﺒﺎﺵ.

ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﺎﺷﺪ ؛ ﺩﻝ ﺷﮑﺴﺘﻪ، ﮔﻮﺷﻪ ﻫﺎﯾﺶ ﺗﯿﺰ ﺍﺳﺖ ..

ﻣﺒﺎﺩﺍ ﮐﻪ ﺩﻝ ﻭ ﺩﺳﺖ ﺁﺩﻣﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﺩﻟﺪﺍﺭﺕ ﺑﻮﺩ ﺯﺧﻤﯽ ﮐﻨﯽ

ﻣﺒﺎﺩﺍ ﮐﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻨﯽ ﺭﻭﺯﯼ ﺷﺎﺩﯾﺶ، ﺁﺭﺯﻭﯾﺖ ﺑﻮﺩ…

ﺻﺒﻮﺭ ﺑﺎﺵ ﻭ ﺳﺎﮐﺖ.

ﺑﻐﻀﺖ ﺭﺍ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﮐﻦ،ﺭﻧﺠﺖ ﺭﺍ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺗﺮ !..

زمین گرد است !!!!……..

بی پناهی یعنی

زیر آوار کسی بمانی

که

قرار بود

تکیه گاهت باش

امروز… من با همه تنهایی خود به یاد آن همه خاطره ها می نویسم.. به یادت هستم و شاید روزی… غرق در تنهایی خود بنویسم.. من به یادت مردم…

بالاتر از سیاهی هم “رنگ” هست …

مثل رنگ این روزهای من !

ﺍﮔﺮ ﻣﺮﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﺭﯼ

ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ

ﻣﻦ ﻫﺮﻃﻮﺭ ﺷﺪﻩ

ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺍﺯﯾﻦ ﺗﻨﮕﻨﺎ ﻧﺠﺎﺕ ﻣﯽ ﺩﻫﻢ

ﺍﻣﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻦ

ﻋﺎﺷﻖ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺑﺎﺵ

ﺍﯾﻦ ﺗﺮﺍﻧﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺑﺮﺳﺪ

ﺳﮑﻮﺕ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮐﺸﺪ

ﺍﯾﻦ ﭼﺸﻤﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﻨﺪ ﺑﯿﺎﯾﺪ

ﻣﯿﺨﮏ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻗﻠﺐ ﻫﺎ ﺷﮑﻮﻓﺎ ﺷﺪﻩﺍﻧﺪ

ﺍﺯ ﺗﺸﻨﮕﯽ ﻣﯽ ﺧﺸﮑﻨﺪ

ﺍﮔﺮ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻨﯽ

ﺗﻤﺎﻡ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺁﻭﺭﺩ...

آنکه سردتر از پیش

سخن می گوید

آنکه مثل گذشته نیست

از دست رفته است

رهایش کن!

عشق، ماهی نیست

که با دام به دست آید

پروانه ای است که بر شانه ات می نشیند

و تمامی گلهای هوش ربا را

به هیچ می انگارد.

تا بوده، همین بوده: همیشه دلتنگ اونی هستیم که نیست و حوصله کسی رو نداریم که هست! بعد شکایت می کنیم از تنهایی هامون …

این روزها با تو به وسعت تمام نداشته هایم، حرف دارم… اما مجالی نیست تا بنشینی به پای این همه حرف، دلم تنگ است، فقط برای حرف زدن با تو… دیگر نمیدانم چه کنم، یا چه بگویم…

من ؛

از این منـی ،

که هر لحظه دلتنگِ توست …

مُتنفـــــــــرم !

دقیقا وقتی که داری توی بی خیالی همه چیو فراموش میکنی یهو یه آهنگی، یه نوشته ای، یه اسمی، یا حتی یه حرفی … همه خاطراتو میاره جلو چشمت ..

لبخند بزن

عکاس مدام این جمله را تکرار می کند

اصلا برایش مهم نیست که در وجودت

حتی یک بهانه برای لبخند نیست

وقـتـی ..

خــواب ..

بــــرایِ فــــرار از “بیــــداری” بـــاشـد !

تمــــــام شـــده ای !

امروز کسی از من پرسید چند سال داری

گفتم روزهای تکراری زندگیم را که خط بزنم

کودکی چند ساله ام . . .

درد دل که می کنی ضعف هایت را دردهایت را میگذاری در سینی و تعارف می کنی که هر کدامش را که می خواهند بردارند تیز کنند ، تیغ کنند و ... بزنند

طلا باش تا اگر روزگار آبت کرد

روز به روز طرحهای زیباتری از تو ساخته شود

،
سنگ نباش تا اگر زمانی خردت کرد

لگدکوب هر رهگذری بشوی …!

این روز ها خیلی ها زندگی نمی کنند !

فقط ادامه می دهند !

لج میکنم . . .

بد اخلاق میشم !

نه چیزی میبینم ،

نه چیزی میشنوم ،

نه چیزی میگم !

دست خودم که نیست

تو که نباشی ، زندگی باید به کامِ من تلخ بشه . . . !

هوایت که به سرم می زند دیگر در هیچ هوایی، نمی توانم نفس بکشم! عجب نفس گیر است هوای بــی تــــــــــــــو!

برای کشتن کسی که توی دلت زندست باید روزی هزار بار بمیری

گاهی اوقات حسرت تکرار یک لحظه دیوانه کننده ترین حس دنیاست…

تمام تنم میلرزد…

از زخمهایی که خورده ام..!!

من از دست رفته ام…شکسته ام

می فهمی؟؟

به انتهای بودنم رسیده ام

اما…!

اشــــــک نمیریزم

پنهان شده ام پشت

لبخـــندی که درد میــــکند

دلت را هنـــگــامــی غم مـی گیــرد

که نــگــاهــت به دستـــانِ گـــره خورده ی

دو آدم،

خیـــره مـــی مـــاند!

نمـــــیـدانــــی ،

چه دردی دارد !

وقـــتـی ..

حــــالـم ..

در واژه هــا هــم نــمی گنــــجــد …!

هوای این روز ها را دوست دارم

مرا به هوای نداشته هایی می برد

که به تمام داشته هایم می ارزد

تــو هم تلخ بودی

تلــــخ درست مثل قطره های فلج اطفالی

که در کودکی به خوردم می دانند

غافل از اینکه این بار تلخی تــــو دلم را فلــــج کرد

یادت باشد هیچ کس از تنهایی نمی میرد

فقط حرف آمدن که می شود

انتظار آدم را می کشد

برای نابودی ام

هیچ سلاحی نیاز نیست

فقط

اگر دلت می آید

برو …

این روزها ..

دلم یک کنج ساده وصمیمی میخواهد !

یک ایوان

به سمت تمام بی خیال بودنها

یک دوست

که حواس مرا از تمام غم هایم پرت کند !

من …

دلم کمی حال خوش می خواهد !

یه وقتایی هست

نه گریه کردن آرومت میکنه نه نفس عمیق

نه یه لیوان آب سرد نه داد زدن

ﻳﻪ ﻭﻗﺘﺎﻳــــــــی ﻫﺴـــــﺖ ﻛﻪ ﻓﻘﻂ نیاز داری

برای همیشه نباشی

ﻫﻤﻴﻦ ….!!

گفت : دعا کنی، می آید؛

گفتم : آنکه با دعایی بیاید به نفرینی میرود؛

خواستی بیایی،

با دعا نیا، با دل بیا …!!

سالهاست

منتظر آمدن روزهای بهترم

ولی نمیدانم چرا هنوز هم

چیزی که آدمیزادُ میکُشه، حسرته. حسرتِ جاهایی که نرفته، کارایی که نکرده، حرفایی که نگفته. حسرتِ آدمی که دیگه تکرار نمیشه ولی هیچ کاری واسه نِگه داشتنش نکرده...

‏دلم یک زمستان سخت میخواهد

یک برف، یک کولاک به وسعت تاریخ !

که ببارد

که ببارد

که ببارد

و تمام راهها بسته شود

و تو چاره ای جز ماندن نداشته باشی

دلتنگ شده ام

نمیدانم ! شاید برای تو

یا شاید برای دیروزهایی که باتو گذشت

از ایـــــنجا

صدایت میـــــکنم !

تو از آنــــــجا بغلم کن !

دلــــم گرفــــته

ارزش بودنت را !!!

همیشه…

از اندیشه ی یک لحظه نبودنت میتوان فهمید

وقتی تو نیستی

شادی کلام نامفهومی است

و دوستت می دارم رازی است

که در میان حنجره ام دق می کند

و من چگونه بی تو نگیرد دلم ؟

اینجا که ساعت و آیینه و هوا

به تو معتادند …

جایی باید باشد

غیر از این کنج تنهایی

تا آدم گاهی، آنجا جان بدهد

من اینجا دلم سخت معجزه می خواهد

و تو انگار معجزه هایت را

گذاشته ای برای روز مبادا..!

این روزهــــا زیادی ساکت شده ام

حرفــــ هایم نمی دانم چــــرا به جای گلــــو ،

از چشــــم هایم بیرون می آیند . . .

شب از یک ساعتى به بعد

دیگر شب نیست

تکرار ممتد آرزوى بودن

چشم و صداى توست

خدایا…..

این روزها……

دلتنگم……

باورکن این یکی دیگرشعرنیست…..

محبوب من

تو نباشی

همه بغض های جهان

در گلوی من است

از خودم دور میشوم

تا به تو نزدیکتر باشم

این روزها . . .

” خیال “

تنها راه با تو بودن است !

باران که می بارد

دلم برایت تنگ تر می شود

راه می افتم

بدون چتر، من بغض می کنم، آسمان گریه

تو که نمی دانی

هر آدمی دل تنگی های مخصوص خودش را دارد

و تو پنهانی ترین

دلتنگی منی …

برای نابودی ام

هیچ سلاحی نیاز نیست

فقط

اگر دلت می آید

برو …

بی حس شده ام از درد ! از بغــض !

فقط گاهـی

خـط ِ اشکی… میسـوزانـد صـورتـم را.

آرامشــی می خواهم…

خلوتــی می خواهم…

تــو باشی و من در کنار هـــــم …

تو …

سکوت کنــی…

و مــن

گوش کنم ..!

هیس…

حواس تنهایی ام را

با خاطرات

باتو بودن

پرت کرده ام…بگو کسی حرفی نزند…

بگذار

لحظه ای آرام بگیرم…

کاش می دانستی كه پرندگان عشق،

هرگز دوبار پر نمی گشایند!

دوست من،

عشق مسافری است

که تنها،

یک بار به سراغمان می آید و یکباره، می رود!

وقتی بودنِ کسی تمام شد باید پذیرفت که تمام شده.

دست و پا زدن فایده ای ندارد،

باید بگذاری برود پیِ کار و زندگی اش، باید قبول کنی که شبیه خوردن یک نوشیدنی که جایی به انتها می رسد، به انتها رسیده!

اگر مُـدام نِـى را تهِ لیوان بچسبانی و هورت بکشی جز یک صدای ناموزون اتفاقی نمی افتد!

وقتی بودنِ کسی تمام شد باید پذیرفت که تمام شده.

دست و پا زدن فایده ای ندارد،

باید بگذاری برود پیِ کار و زندگی اش، باید قبول کنی که شبیه خوردن یک نوشیدنی که جایی به انتها می رسد، به انتها رسیده!

اگر مُـدام نِـى را تهِ لیوان بچسبانی و هورت بکشی جز یک صدای ناموزون اتفاقی نمی افتد!

باز خواهی گشت

همانگونه که در خواب دیده بودی!

در میزنی...

و من

من اما دیگر پشت ِ هیچ دری

منتظر هیچ کس نیستم...

یادت بماند، دوست داشتن

به جانِ آدم سنجاق می شود...

آن را برایِ كسی كه تو را نمی فهمد،

حیف نكن.

آدم یک جان كه بیشتر ندارد...!

‏هیچ کار نمی کنم،

خستگیِ کارهای نکرده را در می کنم.

شده ام کارشناسِ برجسته ی اتلاف وقت.

آیا این عجیب نیست

وقتی دلمان هوای رسیدن کند

راه ها طولانی می شوند .

عشق

از همانجایى شروع شد

كه حالمان

به هیچ چیز خوش نشد

الا

دوست داشتنش

هردو جا مانده ایم

تو در دل من

و من از دل تو

نبودنِ تو،

فقط نبودنِ تو نیست،

نبودنِ خیلی چیزهاست...

کلاه روی سرمان نمی ایستد،

شعر نمی چسبد،

پول در جیبمان دوام نمی آورد،

نمک از نان رفته،

خنکی از آب،

ما بی تو فقیر شده ایم...

زندگی را

ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﭼﯿﺴﺖ

ﺍﻣﺎ ﻣﺮﮒ ﺭﺍ

ﺧﻮﺏ ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ ﺍﻡ!

ﻫﻤﯿﻨﮑﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﻮﯼ

ﻭ ﮐﺴﯽ ﻧﺒﺎﺷﺪ

ﮐﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺻﺒﺢ ﺑﻪ ﺧﯿﺮ ﺑﮕﻮﯾﺪ

ﻣُﺮﺩﻩ ﺍﯼ.

آنقدر به تو نزدیک بودم

که تو را ندیدم؛

در تاریکی خود به تو لبخند می زنم

شکرانه ی روزهایی که کنار تو

راه رفته ام...

نه هر مخاطب

و هر حرف

و هر حدیث خوش است،

که جز تو با دگرم نیست، ذوق گفت و شنود...

من، جایِ تمام کسانی که دلتنگ نمی شوند برایت !

من، جایِ تمام کسانی که بی تابِ چشمهایت نیستن !

من، جایِ تمامِ کسانی که گفتند دوستت دارم و تو ماندی و ان ها نماندند!

من، جایِ تمامِ – یادم تو را فراموش – ها

من، اصلا جای خودِ خدا هم دلم برایت تنگ شده

چه خوش خیال است

فاصله را می گویم

به خیالش تو را از من دور کرده

نمی داند جای تو امن است

اینجا در میان دل من............

وقتی دو قلب برای یکدیگر بتپد، هیچ فاصله ای دور نیست، هیچ زمانی زیاد نیست و هیچ عشق دیگری نمی تواند آن دو را از هم دور کند. محکم ترین برهان عشق، اعتماد است..

کاش بدانی دوست داشتنت خورشید نیست، که لحظه ای بیاید و لحظه ای برود؛ ماه نیست، که یک شب باشد و یک شب نباشد؛ ستاره نیست، که شبی پر شور باشد و شبی کم فروغ؛ باران نیست، که گاه شدت گیرد و گاه نم نم ببارد. مثل نفس می ماند همیشه با من است.

دوست دارم تا آخرین باقیمانده جانم تو را عاشق کنم. زندگی من در زلالی چشمان تو خلاصه شده. زندگی من در نفس های بازدم تو جاری شده. زندگی من در همین از تو نوشتن ها وسعت یافته. نفس کشیدن من تنها با یاد آوری زنده بودن تو امکان پذیر است

آیا این مطلب مفید بود؟
نظر خود را بنویسید! لطفا کلیک کنید