شعر تسلیت | اشعاری زیبا و سوزناک برای سوگواری و عرض تسلیت
تسلیت گفتن اصول خاص خودش دارد اما همه ما متفق القولیم که انتخاب یک شعر تسلیت مناسب می تواند مرهمی برای کسانی باشد که به تازگی عزیزی را از دست داده اند . در این مطلب از تانما ما انواع مختلف و متفاوتی از شعر تسلیت را گردآوری کرده ایم . هرچند که آرزو داریم که هیچ گاه این کلید واژه مورد جستجوی شما نباشد
شعر تسلیت های متنوع برای سوگواری و عرض تسلیت
انتخاب یک شعر تسلیت خاص که هم زیبا باشد و هم همدلانه در مواقعی که آدمی سوگوار عزیزی از دست رفته است کار آسانی نیست . شاید برای خیلی از ما سوال باشد که یک شعر تسلیت خوب چه ویژگیهایی باید داشته باشد و یا یا اینکه انواع شعر تسلیت کدامند ما در این مطلب از تانما مجموعه ای متفاوت را از انواع شعر تسلیت گرد آوری کرده ایم با ما همراه شوید .

اشعار عرض تسلیت
شعر تسلیت برای فوت پدر
تسلیت باد تو را ای که گلت پژمرده
ای که از جور جهان، جان و دلت افسرده
من نگویم که نکن شیون و زاری ای دوست
که غم عشق عجیب است، جهانت مرده
نسیم شهسواری
بالاترین ناباوری مرگ است
در عرصه پیکارمان با مرگ
تدبیری نمی دانیم
وقتی شبیخون می زند، ناچار
در بهت، در ناباوری، خاموش می مانیم
فریدون مشیری
زدم فریاد خدایا این چه رسمی است
رفیقان را جدا کردن هنر نیست
رفیقان قلب انسانند خدایا
بدون قلب چگونه می توان زیست ؟
شعر تسلیت برای فوت پدر
اگر نه باده غم دل ز یاد ما ببرد
نهیب حادثه بنیاد ما ز جا ببرد
اگر نه عقل به مستی فروکشد لنگر
چگونه کشتی از این ورطه بلا ببرد
فغان که با همه کس غایبانه باخت فلک
که کس نبود که دستی از این دغا ببرد
حافظ
وقتی زمان کوچ میرسد
گویی همه بهارها زمستان میشود
درختان خشک می شوند
و تو آهی به بلندای جان در جهان جاری میکنی
من نیز سوگوار غم عاشقانه تو ام
سوگم را بپذیر
نسیم شهسواری

شعر نو عرض تسلیت
ز هجران تو پرپر می زند دل
ز دل تنگی به هر در می زند دل
چو بلبل در فراق رویت ای گل
به دیوار قفس سرمیزند دل
اگر نسیم سبکبال ره به کوی تو داشت
چو غنچه آگهی از راز تو به توی تو داشتپس از تو سبزه به زردی نشست و باغ گریست
که پیش از این گل اندیشه رنگ و بوی تو داشتترانه در گلوی مرغ نغمه ساز شکست
که در حکایت این داغ،های و هوی تو داشتشب از کرانۀ اندوه خیز، خواب آلود
هزار دیده گشود و نظر به سوی تو داشتبه اشک و آه درآمیخت دیدۀ دل من
ز آب، شعله برآورد و سر به جوی تو داشتبگو تو آرزوی مرگ داشتی ای دوست
در این زمانه، و یا مرگ آرزوی تو داشت؟مشفق کاشانی
شعر تسلیت برای فوت پدر
کوهِ اندوهِ فراقت به چه حالت بکشد
حافظِ خسته که از ناله تنش چون نالیست
دیدی ای دل که خزان با گل و گلزار چه کرد
تیغ طوفان بلا با گل بی خار چه کرد
شعله شمع به آرامی و مظلومی سوخت
داغ آن با دل پروانه بی یار چه کردمبتلایی به غم محنت و اندوه فراق
شعر تسلیت برای فوت مادر
مبتلایی به غم محنت و اندوه فراق
ای دل این ناله و افغان تو بی چیزی نیست
دوش باد از سر کویش به گلستان بگذشت
ای گل این چاک گریبان تو بی چیزی نیست
درد عشق ار چه دل از خلق نهان می دارد
حافظ این دیده گریان تو بی چیزی نیست
چو رخت خویش بر بستم از این خاک
همه گفتن با ما آشنا بود
ولیکن کس ندانست این مسافر
چه گفت و با که گفت و از کجا بود
خوش است عمر دریغا که جاودانی نیست
پس اعتبار به این پنج روز فانی نیست
گر کشد خصم به زور از کف من دامن دوست
چه کند با کشش دل که میان من و اوست
شعر تسلیت برای فوت مادر
مثل گیسویی که باد آن را پریشان می کند
هر دلی را روزگاری عشق ویران می کند
ناگهان می آید و در سینه می لرزد دلم
هرچه جز یاد تو را با خاک یکسان می کند
با من از این هم دلت بی اعتناتر خواست، باش
موج را برخورد صخره کِی پشیمان می کند؟
مثل مادر، عاشق از روز ازل حسرت کِش است
هرکسی او را به زخمی تازه مهمان می کند
اشک می فهمد غم افتاده ای مثل مرا
چشم تو از این خیانت ها فراوان می کند
عاشقان در زندگی دنبال مرهم نیستند
دردِ بی درمان شان را مرگ درمان می کند
مژگان عباسلو

شعر عاشقانه عرض تسلیت
رفتی ز دیده و داغت به دل ماست هنوز
هر کجا می نگرم روی تو پیاست هنوزآنقدر مهر و وفا بر همگان کردی تو
نام نیکت همه جا ورد زبانست هنوز
گلچین روزگار عجب خوش سلیقه است
می چیند آن گلی که به عالم نمونه است
این گنج نهان در دل خانه پدرم بود
هم بال و پرم بود و همی تاج سرم بود
هرجا که زمن نام و نشانی طلبیدند
هم نام بلندش سند معتبرم بود
شعر تسلیت برای فوت مادر
گوهر از خاک بر آرند و عزیزش دارند
بخت بد بین که فلک گوهر ما برده به خاک
ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می رود
وان دل که با خود داشتم با دلستانم می رود
من مانده ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او در استخوانم می رود
گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون
پنهان نمی ماند که خون بر آستانم می رود
محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان گویی روانم می رود
او می رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می رود
گفتم که چرا رفتی و تدبیر تو این بود
گفتا چه توان کرد که تقدیر همین بود
گفتم که نه وقت سفرت بود چنین زود
گفتا که نگو مصلحت دوست در این بود
قسم برجامه ی پاکی که از عشقت به تن کردم
که تا جان دربدن دارم فراموشت نخواهم کرد
چه خوش باشد در این دنیای فانی
به خوش نامی نمودن زندگانی
که بعد از ما بسی گردش کند چرخ
نماند جز نکونامی نشانی
گلچین روزگار عجب خوش سلیقه است
می چیند آن گلی که به عالم نمونه است
دیدی ای دل که خزان با گل و گلزار چه کرد
تیغ طوفان بلا با گل بی خار چه کرد
شعله شمع به آرامی و مظلومی سوخت
داغ آن با دل پروانه بی یار چه کرد
رفتی ز دیده و داغت به دل ماست هنوز
هر کجا می نگرم روی تو پیداست هنوز
آنقدر مهر و وفا بر همگان کردی تو
نام نیکت همه جا ورد زبانست هنوز
خوشا آن کس که نیکی حاصل اوست
پیاپی عشق یزدان در دل اوست
خوشا آن کس که بعد ترک دنیا
بهشت جاودانی منزل اوست
رفت آن یار داغ و صد اندوه
به دل داغدار یار نهاد
ما پس ز ماندگان قافله ایم
او به منزل رسید و بار نهاد
در سوگ توام ناله ز عیوق گذر کرد
داغ تو، دل سوخته را سوخته تر کرد
آهی که به یادت ز دل زار بر آمد
از کوه گذر کرد و بر افلاک اثر کرد
شعر تسلیت برای فوت مادر
ای کاش گذر زمان در دستانم بود:
آنوقت لحظه های با او بودن را آنقدر طولانی میکردم
که برای بی او بودن دیگر وقتی نمیماند.
من امشب از فراق یار میگریم
بسان عاشقان زار میگریم
رفیق نیمه راه شد یار دیرینم
دلم افسرده است بسیار میگریم
شعر تسلیت برای فوت جوان
بر مرگ آن جوان تر و تازه از خدای
فضلی بزرگ دان که چنین آرمیده ای
شاعران در وصف جوان بس سخن ها گفته اند
من زبانم ولیکن از توصیف این رنج گران
مهربانی های تو آتش به جان ما فکند
وه چه جان سوز است داغ فرزند جوان
بعد پرپر شدنت ای گل زیبا چه کنم
من به داغ تو جوان رفته زه دنیا چه کنم
بهر هر درد دوائیست به جز داغ جوان
من به دردی که بر او نیست مداوا چه کنم
یک چند به کودکی ، به استاد شدیم
یک چند ز استادی خود شاد شدیم !
پایان سخن شنو که ما را چه رسید
از خاک برآمدیم و بر باد شدیم !!
جوان نازنین در خاک رفتی
از این دنیای غم، غمناک رفتی
زدی آتش به جان دوستداران
چو گل پاک آمدی و پاک رفتی
شعر تسلیت برای فوت جوان
زندگی راه درازیست، حریفش مرگ است
عمر یک غصه و پایان ظریفش مرگ استزیستن پرسش سختیست که عمری با ماست
پاسخ منطقی و نرم و لطیفش مرگ استاین طرف رهگذری، نام عزیزش انسان
آن طرف همسفری، اسم شریفش مرگ استداغ یاران سفر کرده چه سنگین داغیست
داغی آن گونه که یک سوز خفیفش مرگ استزندگی یک غزل نیمه تمام است ای دل
که به هر وزن بگوییم ردیفش مرگ است
موسیقی عجیبی ست مرگ
بلند می شوی
و چنان آرام و نرم می رقصی
که دیگر هیچکس تو را نمی بیند
گروس عبدالملکیان

شعر رسمی عرض تسلیت
او هرگز نمی میرد
او زنده است
در وجود ما که همواره
طنین صدایش در گوش مان،
زمزمه نوایش برلب هایمان
و مهر بی پایانش در قلب هایمان جاری خواهد بود
نمرده است
که شور و شعور نامیر استشکسته نیست
که همواره کوه پا برجاستسید علی موسوی گرمارودی
شبی از سوز دل گفتم قلم را
بیا بنویس غم های دلم را
گفتا برو بیمار عاشق
ندارم طاقت این همه غم را
شعر برای تسلیت مرگ همسر
او رفت
او که با بی کران ها نسبتی دیرینه داشت
بیخود نیست که امروز حال باغچه مان خوب نیست
آنها داغدار کوچ پرستویی شده اند
رحلتش داغیست بس بزرگ
تسلیتم را بپذیر
هر دم برم به گریه پناه از فراق یار
آه! از جفای دشمن و آه از فراق یار!
نشگفت! اگر شکسته شوم در غمش، که هست
بارم چو کوه و روی چو کاه از فراق یار
تا آن دو هفته ماه ز من دور شد، شدست
روزم چو هفته، هفته چو ماه از فراق یار
چون جان به لب رسید و دل از غم خراب شد
تن نیز گو: ممان و بکاه از فراق یار
شب فراق که داند که تا سحر چند است
مگر کسی که به زندان عشق دربند است
گرفتم از غم دل راه بوستان گیرم
کدام سرو به بالای دوست مانند است
فریاد من از فراق یار است
وافغان من از غم نگار است
بی روی چو ماه آن نگارین
رخسارهٔ من به خون نگار است
خون جگرم ز فرقت تو
از دیده روانه در کنار است
درد دل من ز حد گذشته ست
جانم ز فراق بی قرار است
شنیده ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت
فراق یار نه آن می کند که بتوان گفت
حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر
کنایتیست که از روزگار هجران گفت
نشان یار سفرکرده از که پرسم باز
که هر چه گفت برید صبا پریشان گفت
به بهانه عرض تسلیت
قلم ناتوان است و زبان قاصر
خبر ، خبری جانسوز است
درختان، باغ ها و زمین آسمان دلگیرند
می گویند فرشته خویان زمانی که زمین را به مقصد آسمان ترک می کنند
اینگونه می شود
آسوده آنکه رنج جهان را کشید و رفت
خشنود آنکه بانگ خدا را شنید و رفت
در حیرتم که عمر شتابنده چون گذشت
گویی نسیم بود که بر گل وزید و رفت
شعر برای تسلیت مرگ همسر
نابهنگام اجل، فرصت بودن بگرفت
بلبلی را ز چمن، حین سرودن بگرفت
مهر تو، حک شده در قلب همه یارانت
کی توان خاطر تو، تا دم ماندن بگرفت
قلبمان را به آتش کشیده
یاد آخرین کلام گرمش،
سینه را مالامال اندوه کرده است
و در میان موجی از ناباوری
در حسرت نگاه با محبتش می سوزیم
یاد تو هرگز
نرود از دل ما
مگر آن روز
که در خاک شود
منزل ما
شعر برای تسلیت مرگ همسر
حیف شد از دست ما رفت آن عزیز
آن توانا
آن بزرگ
آن زنده یاد
کاش تا او زنده بود
می شنید از ما بزرگی های خویش
می شد از این گفتگوها نیز شاد
کاشکی جای سرود زنده یاد
در حضورش می سرودم زنده باد

شعر تسلیت مرگ همسر
شعر تسلیت برای فوت خواهر
تو نیستی که ببینی
چگونه دور از تو
به روی هر چه در این خانه هست
غبار سربی اندوه
بال گسترده است!
عروج انسان به ابدیت
تبادل ماده است به اوج معنویتمرگ او، زندگی دوم بود، که گردید آغاز
شیشه عطری، سربسته، سرانجام شکست
همگان بو بردند، که چه چیزی را دادند از دست
شعر تسلیت برای فوت خواهر
تو نیستی که ببینی چگونه عطر تو
در عمق لحظه ها جاریست
چگونه جای تو در جان زندگی سبز است
چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداستتو نیستی که ببینی چگونه می گردد
نسیم روح تو در باغ بی جوانه من
چراغ، آینه، خانه بی تو، غمگین است
روزهایی که بی تو می گذرد
گرچه با یاد توست، ثانیه هایشآرزو باز می کشد فریاد
در کنار تو می گذشت، ای کاش!
سرور و سالار دلم
تو به من یاد بده
که چه سان زیست کنم
بی تو، با خاطر تو!
شعر تسلیت برای فوت خواهر
عزیزم به داغت صبورم که مردن
قضایی است حتمی و حکمی خداییولی از جدائیت آتش گرفتم
امان از جدایی، امان از جدایی
در شب هجر تو شرمنده احسانم کرد
دیده از بس گوهر اشک به دامانم کردسرگذشت شب هجران تو گفتم با شمـع
آن قدر سـوخت کـه از گـریه پشـیمانم کرد
آن عاشقان شرزه که با شب نزیستند
رفتند و شهر خفته ندانست کیستند
مرغان پر گشوده طوفان که روز مرگ
دریا و موج و صخره براشان گریستندتسلی دل خود می دهم به ملک محبت
گهی به قطره اشکی، گهی به شعله آهی!
یکی می پرسد اندوه تو از چیست؟
سبب ساز سکوت مبهمت چیست؟ناگهان از جمع ما کوچید و رفت
در رهی بی انتها کوچید و رفت
همسفر با دسته های چلچله
صبحگاهی بی صدا کوچید و رفتبا خدا گویی قراری بسته بود
بال و پر زد تا خدا کوچید و رفت
رنج بسیار کشیدیم که بمانی و نشد
باز بر شاخه گلی، نغمه بخوانی و نشدبهترین بلبل این باغ تو بودی و به عشق
همگی خواسته بودیم که بمانی و نشد
شعر تسلیت برای فوت خواهر
چه زود هنگام کوچ ناباورانه ات را دست اجل رقم زد
و گلشن عمرت را خزان مرگ فرسود.
پا به پای تمام لحظه ها داغ فراقت را بر دوش خواهیم کشید
و دیدگان سرشک ماتمت را خواهند بارید.
چه نابهنگام صبح مهر رویت را غروبی دردناک در آغوش گرفت
و ما از پس این غروب اسفناک لحظه هایی پژمرده تر از گل های خزان زده ی روزگار خواهیم داشت.
نابهنگام سفر کردی و رفتی ز برم
این عجب نیست که یک دم نروی از نظرمسایه سرو بلندت به سرم بود به مهر
بعد تو کام چه جویم ز جهان تاج سرم؟
قصد ما بود که با هم بکنیم طی طریق
پس چرا گشت جدا راه تو ای همسفرم
امشب ز غمت میان خون خواهم خُفت
وز بستر عـافـیـت بـرون خـواهم خُفتبــاور نـکـنـی خـیـال خــود را بـفـرسـت
تا در نگرد که بی تو چون خواهم خُفت
چه غریبانه و ناباورانه می روند آنان که دوستشان داریم
آنچه می ماند فقط خاطرات است ...
و ما تنها تسلیم خواست پروردگاریم
ای خدای مهربان آن گونه که شایسته است
این عزیز را دوستش بدار و بیامرزش
از روی تو دل کندنم آموخت زمانه
این دیده از آن روست که خونابه فشان استای کوه تو فریاد من امروز شنیدی
دردی ست در این سینه که همزاد جهان است
هر چند همچو گل همه بر باد رفته اند
هرگز گمان مدار که از یاد رفته انددنیا به کسی خط امانی نسپرد
هر کس که بزاد، عاقبت خواهد مردآن سنگ که نام نامی او اجل است
بر شیشة عمر هر کسی خواهد خورد
آن شوخ که از کلبه من (ما) پای کشید
می رفت و هر آنچه منع (ناله) کردیم نشنیدگفتم (گفتیم) بمان به کلبه ام (ما) گفت که شب
در خانه هیچ کس نماند خورشید!

اگر مرگ دادست، بیداد چیست؟
ز داد، این همه بانگ و فریاد چیست؟
همی برد خواهد به گردش سپهر
نباید فکندن بدین خاک مهریکی زود سازد یکی دیرتر
سرانجام بر مرگ باشد گذر
همه مرگ راییم پیر و جوان
به گیتی نماند کسی جاودانهمه مرگ را ییم برنا و پیر
به رفتن خرد بادمان دستگیر
شعر تسلیت برای فوت خواهر
سلام ای غروب غریبانه دل
سلام ای طلوع سحرگاه رفتن
سلام ای غم لحظه های جداییخداحافظ ای همنشین همیشه
خداحافظ ای داغ بر دل نشستهخداحافظ ای برگ و بار دل من
خداحافظ ای سایه سار همیشهاگر سبز رفتی، اگر زرد ماندم
خداحافظ ای نوبهار همیشه
یادت کنم ار شاد و اگر غمگینم
نامت برم ار خیزم اگر بنشینمبا یاد تو خو کرده ام ای دوست چنانک
در هر چه نظر می کنم، تو را می بینم
شعر تسلیت برای فوت برادر
گلچین خزان زود بچیدی گل ما را
در خاک نشاندی گل یکدانه ما را
ای باد خزان شیوه تو چیدن گلهاست
با شیوه خود سخت شکستی دل ما را
مرگ تو را چو داد گردون خبرم
خبرت نیست که یک باره چه آمد به سرم
کاش با قیمت جان، عمر تو می شد ممکن
تا دهم جانی و از بهر تو عمری بخرم
گر چه خیزد ماتمی از هر غمی
فرق دارد ماتمی با ماتمیلاجرم در مرگ مردان عزیز
گفت باید ای دریغا عالمی
شعله ای خاموش گشت و خانه ای بی نور شد
گوهر ارزنده ای پنهان به خاک گور شد
گوهری شایسته از این عالم ناپایدار
چشم خود بربست و از چشم عزیزان دور شد
حال و هوای مستی ام از سر پرانده و رفت
پیمانه را زمین زدو پیشم نمانده و رفت
پروانه شد به روزنه ی در نگاه کرد
روح از عذاب پیله ی دنیا رهاند و رفت
هرچند غنچه بود و نگاهش پر از غزل ...
با برگ های یخ زده مرثیه خواند و رفت
می گفت زندگی نفسش را بریدِه است
از پیش و روی خویش مرا نیز راند و رفت
مثل اسیر مانده ِ درون ِ سیاهچال
مهتاب را به روزنه ی در رساندو رفت
لبخند زد به دور و بر خویش ناگهان...
غمهای روی شانه ی خود را تکاندو رفت
زیبا ترین ستاره ی خوش یمن قصه ها
افلاک را به ماتم عظما کشاند و رفت
سید مهدی نژاد هاشمی
شعر تسلیت برای فوت برادر
آه ای فلک ز دست تو و جور اخترت
کردی چو خاک پست مرا، خاک بر سرت
جز عکس مدعا ز تو کس صورتی ندید
تاریک باد آینه ی مهر انورت
مشمار برق آه جگر سوز من به هیچ
با خاک تیره گر ننمایم برابرت
خبر کوتاه و غیر منتظره بود؛
چهره خندان و دوست داشتنی او؛
رو به آسمان کرد و برفت.
می توان گفت چه تلخ!
یا چه سنگین و سیاه!
یا که افسوس و فغان و صد آه!
می توان در پی اندوه و غم رفتن آن یار رحیم!
صبح هر روز، به اندازه صد سال گریست!
چندی است آسمان دلم وا نمی شود
یک غم نشسته روی دلم پا نمی شود
احساس می کنم که دگر خاطرات او
کنج خیال خسته ی من جا نمی شود
شعر تسلیت برای فوت برادر
روزی درست مثل همین روزهای غم
گفتی بیا که دست های تو تنها نمی شود
حالا بیا و ببین که چه تنها و خسته ام
بعد از تو هیچ وقت دلم وا نمی شود
خاطر آخرین نگاهش، قلبمان را به آتش کشیده
یاد آخرین کلام گرمش، سینه را مالامال اندوه کرده است
و در میان موجی از ناباوری
در حسرت نگاه با محبتش می سوزیم
دوست آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل
تیشه ای بود که شد باعث ویرانی من
یوسفت نام نهادند و به گرگت دادند
مرگ، گرگ تو شد، ای یوسف کنعانی من
مه گردون ادب بودی و در خاک شدی
خاک، زندان تو گشت، ای مه زندانی من
درختی بُدی سال و مه بارور
خرد بیخ و دین برگ و بارش هنر
درخت از زمین سرکشد برفراز
تو زیر زمین چون شدی پست باز
چو گنجی بُدی از هنر در جهان
نهان گشتی و گنج باشد نهان
جهان از پس تو مماناد دیر
شدم سیر ازاو کز تو او گشت سیر
روان تو زندست گر تن بمرد
ندارد خردمند مرگ تو خرد
اسدی توسی
شعر تسلیت برای فوت برادر
بیداد رفت لاله بر باد رفته را
یا رب خزان چه بود بهار شکفته را
هر لاله ای که از دل این خاکدان دمید
نو کرد داغ ماتم یاران رفته را
جز در صفای اشک دلم وا نمی شود
باران به دامن است هوای گرفته را
شهریار
