برای انتخاب اسم پسر با الف احتیاج به اسامی پسرانه با الف دارید. برخی از والدین ترجیح می دهد که اسم پسر خود را به گونه ای انتخاب کنند که با فرزند دیگرشان و یا اسم خودشان مشابه باشد. برخی از والدین هم ترجیح می دهند که نام فرزنداشن با حروفی خاص آغاز شود. به این منظور و برای انتخاب ساده تر، لیستی از نام پسرانه در ادامه ارائه شده است که به والدین در انتخاب اسم مناسب و درست کمک می کند. در ادامه لیست اسم پسر با الف در کنار معنی آن ها ارائه شده است.

اسامی پسرانه مذهبی با الف


  • اَباذر: ابوذر؛ نام یکی از صحابه پیامبر (ص)
  • اَحد: یگانه، یکتا، بیمانند؛ از نام های خداوند؛ یکی
  • اَحیا: زندگان، زندگی، زندگی از نو، خاندان ها، قبیله ها،نامی برای شبهای نوزدهم، بیست و یکم، و بیست وسوم ماه رمضان
  • اَسد: شیر، شیر درنده؛ کنایه از شجاعت و بیباکی
  • اَنصار: یاری دهندگان، یاران؛ یاران پیامبر اسلام (ص).
  • اُسامه: اَعلام نام چند تن از صحابیان پیامبر اسلام(ص) از جمله اسامه ابن زید، به تعبیری این واژه به معنی شیر بیشه، اسد (به مجاز) دلیر و شجاع می باشد.
  • اِبراهیم: پدر عالی، یکی از پیامبران اولوالعزم و نام فرزند حضرت محمد (ص) که در کودکی وفات یافت.
  • اِحسان: خوبی، نیکی، نیکویی؛ (به مجاز) بخشش، انعام، نیکویی کردن؛ (در تصوف) نیکی کردن در مقابل بدی دیگران.
  • اِحسان الله: بخشش خدا، آن که خداوند به او نیکوئی مرحمت کرده است.
  • اِخلاص: دوستی خالص داشتن، خلوص نیت داشتن، عقیده داشتن، عقیده پاک داشتن، ارادت صادق داشتن، رها کردن، نجات دادن.
  • اِدریس: نام یکی از پیامبران که در قرآن کریم نیز دو بار ذکرش آمده است.
  • اِرمیا: بزرگ داشته شده، نام یکی از پیامبران بنی اسرائیل، همچنین لقب حضرت خضر نبی و لقب حضرت علی (ع)
  • اِنتصار: یاری دادن، کمک کردن؛ یاری یافتن، نصرت یافتن، پیروزی یافتن، داد ستدن.
  • ابوالحسن: پدر حسن؛ ابوالحسن علی ابن ابیطالب (ع)
  • ابوالحسین: پدر حسین
  • ابوالعباس: پدر عباس، کنیه شیر (حیوان درنده)
  • ابوالعلا: پدر علا، کنیه پرستو
  • ابوالفتح: پدرِ فتح؛ (اَعلام) ابوالفتح خان زند: شاه ایران
  • ابوالفضل: پدر فضل؛ ابوالفضل عباس(ع) بن علی
  • ابوالقاسم: پدر قاسم، کنیه ی حضرت رسول اکرم (ص)
  • ابوتراب: پدرِ خاک؛ از کنیه های حضرت علی(ع)، امام اول شیعیان
اسم شیک پسرانه با الف

اسم شیک پسرانه با الف

  • ابوذر: یکی از مشهورترین صحابه پیامبر اسلام (ص) که میگویند او پس از چهار کس ایمان آورده است و در زمان عثمان خلیفه به خاطر مخالفت با تجمل و ثروت اندوزی مسلمانان به روستای رَبَذه در بیرون شهر مدینه تبعید شد و در آنجا درگذشت.
  • ابوطالب: پدرِ طالب؛ عمو، مرّبی و حامی پیامبر اسلام(ص) و پدر حضرت علی(ع).
  • ابومسلم: نام رهبر سیاه جامگان که دولت بنی امیه را سرنگون کرد و بنی عباس را به قدرت رساند.
  • اثیرالدین: شریف و کریم در دین، نام قصیده سرایی معروف در قرن ششم
  • احمد: ستوده ترین؛ یکی از نامهای حضرت محمّد(ص) پیامبر اسلام
  • احمدحسین: از نامهای مرکب، از احمد و حسین.
  • احمدرضا: از نامهای مرکب؛ کسی که به اوصاف خشنودی و ستوده متصف است.
  • احمدعلی: نامی مرکب از احمد و علی.
  • اختیارالدین: آن که دین او را انتخاب کرده است.
  • اسدالله: شیرخدا؛ از القاب حضرت علی(ع)؛ لقب حمزه سیدالشهدا عموی پیامبر اسلام(ص).
  • اسلام: نام آئین مسلمانان که آورنده ی آن حضرت محمّد(ص) است، دین حق؛ مسلمان شدن؛ تسلیم شدن، گردن نهادن.
  • اسماعیل: پیامبر بنی اسرائیل و پسر ابراهیم نبی(ع) و هاجر
  • اشرس: مرد دلاور، دلیر، نام یکی از صحابه پیامبر (ص)
  • اشرف الدین: شریف تر در دین
  • اشعیا: نجات یهوه، نام یکی از پیامبران بزرگ بنی اسرائیل
  • اصیل الدین: دارای اصالت در دین، نام پسر خواجه نصیرالدین طوسی
  • افتخارالدین: موجب افتخار دین
  • افضل الدین: برترین در دین
  • الله داد: الله (عربی) + داد (فارسی) داده خداوند
  • الله نظر: کسی که نظرکرده خداست.
  • اللهیار: دوست خدا
  • الیا: الیاس، خدای من یهوه است، نام یکی از پیامبران بنی اسرائیل و در اسلام یکی از چهار پیامبر جاویدان
  • الیاس: به معنی ایلیا، نام پیغمبری از یهود و بنی اسرائیل در زمان آخاب و ایزابل که نام وی در قرآن کریم به صورت های الیاس و الیاسین آمده است؛ وی یکی از چهار نبی جاویدان به شمار رفته است.
  • امان الله: آن که در پناه و لطف وعنایت خداوند است.
  • امرالله: فرمان خدا، دستور خدا؛ از واژههای قرآنی.
  • امیر ابراهیم: (عربی - عبری) مرکب از امیر و ابراهیم
  • امیر ابوالفضل: نام مرکب از امیر و ابوالفضل
  • امیراحسان: امیر بخشنده، امیر نیکوکار.
  • امیراحمد: امیر بسیار ستوده، پادشاه و حاکم ستوده شده، فرمانده و امیر ستودنی.
  • امیراسماعیل: (عربی - عبری)، نام مرکب از امیر و اسماعیل.
  • امیرجواد: امیر جوانمرد، پادشاه راد و بخشنده، حاکم سخی.
  • امیرحسن: پادشاه خوب و نیکو، فرمانده ی خوب
  • امیرحمزه: نام مرکب از امیر و حمزه
  • امیررضا: پادشاه راضی و خشنود، فرمانده و سردار خشنود و خوشدل.
  • امیرسبحان: امیر و پادشاه پاک و منزه.
  • امیرسجّاد: پادشاه و امیر نمازگزار و بسیار سجده کننده.
  • امیرصادق: امیر و پادشاه راستگو، حاکم درستکار، حاکم و سردار راست کردار.
  • امیرصالح: پادشاه و امیر نیکو رفتار، حاکم شایسته، امیر لایق.
  • امیرطاها: نام مرکب از امیر و طاها
  • امیرعباس: امیر شجاع و دلاور، پادشاه و حاکم چون شیر.
  • امیرعبدالله: امیر و پادشاهی که بندهی خداست.
  • امیرعرفان: فرمانروای آگاه، امیر و پادشاه عارف، حاکمی که اهل شناختن حق تعالی است.
  • امیرعطا: امیر و پادشاه بخشنده، پادشاه و حاکم انعام دهنده.
  • امیرعلی: امیر و حاکم بزرگ و بلند قدر، پادشاه شریف و توانا.
  • امیرفاضل: نام مرکب از امیر و فاضل.
  • امیرقاسم: نام مرکب از امیر و قاسم.
  • امیرمجتبی: نام مرکب از امیر و مجتبی؛ امیر و پادشاه برگزیده و انتخاب شده.
  • امیرمحسن: پادشاه و امیر احسان کننده و امیر نیکوکار و نیکو کردار.
  • امیرمحمّد: امیر بسیار تحسین شده وپادشاه ستایش شده.
  • امیرمحمود: امیر و پادشاه ستوده شده، امیر و پادشاه مورد پسند.
  • امیرمختار: نام مرکب از امیر و مختار .
  • امیرمرتضی: نام مرکب از امیر و مرتضی.
  • امیرمصطفی: امیر و پادشاه برگزیده شده، حاکم انتخاب شده.
  • امیرمهدی: امیر هدایت شده، فرمانروای ارشاد گردیده.
  • امیرهادی: نام مرکب از امیر و هادی.
  • امیرهاشم: امیر و پادشاه شکننده و خرد کننده، حاکم و فرمانده شکننده و خرد کننده.
  • امیریاسین: نام مرکب از امیر و یاسین.
  • امیریوسف: (عربی - عبری) نام مرکب از امیر و یوسف.
  • امین: امانتدار، زنهاردار؛ طرف اعتماد، معتمد؛ از القاب پیامبر اسلام(ص) پیش از بعثت؛ لقب جبرئیل
  • امین حسین: نام مرکب از امین و حسین؛ خوب و نیکو، درستکار و امانتدار، حسین درستکار و امانتدار.
  • امین رضا: راضی و خشنود، درستکار و امانتدار؛ رضای درستکار و امانتدار.
  • امین علی: بلند قدر و بزرگ و شریف، درستکار و امانتدار؛ علیِ درستکار و امانتدار.
  • امین محمّد: محمّد درستکار و مورد اطمینان؛ امین ستودنی و تحسین شده؛ شخص ستوده و مورد اطمینان.
  • امین مهدی: شخصی که درستکار و هدایت شده است.
  • امین الدین: آن که در دین امانت نگاه دارد؛ هر کسی که دین خدا را چنان که هست به مردم بیاموزد؛ ولی کامل و مرشد راهدان.
  • امین الله: مورد اعتماد خدا.
اسم خاص پسرانه با الف

اسم خاص پسرانه با الف

  • ایّوب: برگشت به سوی خدا؛ از پیامبران بنی اسرائیل که گفته شده است دچار بلاهای زیاد شد، ولی تحّمل کرد تا نجات یافت.
  • ایلیا: خداوند خدای من است؛ در تورات از انبیای بنی اسرائیل که در عهد عتیق، عهد جدید و قرآن (= الیاس) از او یاد شده است؛ (در سُریانی) نام امیرالمؤمنین علی ابن ابیطالب(ع)
  • ایمان: اعتقاد به وجود خداوند و حقیقت رسولان و دین، در مقابل کفر.
  • آباذر: عربی ابوذر
  • آبرام: صورت دیگر ابراهیم، پدر جماعت بسیار یا پدر عالی مقام، اسم یکی از پیامبران بزرگ ملقب به خلیل الله، هم چنین نام سوره ای در قرآن کریم
  • آبراهام: ابراهیم، پدر جماعت بسیار یا پدر عالی مقام
  • آدم: نخستین بشری که خدا آفرید، مودب باتربیت، انسان گندم گون، آهوی سفیدی که روی پوستش خطهای خاکی رنگ دارد.
  • آرمیا: ارمیا، بزرگ داشته شده؛ نام یکی از پیامبران بنی اسرائیل، همچنین لقب حضرت خضر نبی و لقب حضرت علی (ع)
  • آزر: نام پدر ابراهیم خلیل (ع)، اسبی که ران دو پای عقبش مشکی و دستهایش به رنگ دیگر است.
  • آزران: منسوب به آزر،آزر نام پدر یا عموی حضرت ابراهیم و همچنین نام نژادی از اسب است که پاهایش سیاه و دستانش به رنگی دیگر است.
  • آلیا: الیاس
  • آمین: اجابت کن، از نام های خداوند
  • آیت: آیه، نشانه، شخص برجسته و شاخص، شخص بسیار زیبا رو
  • آیت الله: نشانه خداوند

اسامی پسرانه ایرانی با الف


  • آئیریا:ایرج
  • آبتین:اسم پدر فریدون پادشاه پیشدادی، و نیز از شخصیت های شاهنامه فردوسی، به معنی روح کامل، انسان نیکو کار
  • آبلاتکا:از نامهای ایران باستان
  • آترابان:نگهبان آتش، پیشوای دینی
  • آتربان:نگهبان آتش، پیشوای دینی
  • آتروپات:صورت دیگر آذرباد، آذرپناه یا کسی که آتش نگهدار اوست.
  • آتبین:به معنی از خاندانِ «آثویه»؛ روح کامل و نیکو کار، از شخصیتهای شاهنامه
  • آتور:آتش، آذر؛ یک بخش از تقویم قدیمی ایرانی
  • آتین:در زبان زند و پازند جدید ، نو ، بوجود آمده
  • آذرباد:نام موبدی در زمان شاپور دوم پادشاه ساسانی
  • آرتا:مقدس، راست گفتار، درست کردار.
  • آرسِن:انجمن، مجمع؛ (در عبری) مردِ مبارز.
  • آرش:درخشنده؛ (اَعلام) نام یکی از تیراندازان زمان منوچهر
  • آریوداد:ایرانداد، داده ایران
  • آیین (آئین):(پهلوی)کیش، روش، دین، شیوهی مناسب و مطلوب؛ (در قدیم) جلال و شکوه
اسم پسر با الف

اسم پسر با الف

اسامی پسرانه قرآنی با الف


  • اِسحاق: نام پسر حضرت ابراهیم(ع) از ساره از زمره پیامبران بنی اسرائیل.
  • اِسرافیل: درخشیدن مانند آتش؛ به باور مسلمانان و پیروان دیگر ادیان سامی، یکی از فرشتگان مقرب خداوند است که در روز قیامت با دمیدن در شیپور خود مردگان را زنده می کند.
  • اِکرام: بزرگداشت، گرامی داشتن، احترام کردن، حرمت، احسان؛ از واژههای قرآنی.
  • اسلام: نام آئین مسلمانان که آورنده ی آن حضرت محمّد(ص) است، دین حق؛ مسلمان شدن؛ تسلیم شدن، گردن نهادن.
  • اصغر: کوچکتر، خردتر، کِهتر
  • اکبر: بزرگتر، مِهتر؛ سالمندتر، بزرگسالتر

اسامی پسرانه امروزی با الف


  • آبادان :خرم و باصفا
  • آبتین :نام پدر فریدون پادشاه پیشدادی
  • آبدوس :نام یکی از درباریان اردوان سوم اشکانی
  • آبستا :اوستا
  • آتروپات :نام والی آتروپاتن(آذرآبادگان)
  • آترین :نام پسر اوپدرم در زمان داریوش بزرگ
  • آتش :فروغ و روشنایی
  • آخشیج :نماد، عنصر
  • آدُر :آذر، آتش
  • آدُرباد :نام موبد موبدان دوران شاپور
  • آذر بُرزین :نام موبدی بوده
  • آذر بُرزین :نام موبدی بوده
  • آذرآیین :نام پسر آذرساسان
  • آذرافروز :نام پسر مهرنوش پسر اسفندیار
  • آذرباد :نام موبد موبدان روزگار شاپور دوم
  • آذربُد :نام پسر هومت که نوشتن نامه دینکرد را به انجام رساند
  • آذربود :موبدی در زمان یزدگرد
  • آذرپَژوه :پسر آذرآیین پسر گستهم نویسنده کتاب گلستان دانش
  • آذرپناه :نام یکی از ساتراپ آذرآبادگان
  • آذرخش :صاعقه، برق
  • آذرفر :در اوستا به دارنده فرآذر
  • آذرکیوان :از موبدان بزرگ شیراز در روزگار حافظ
  • آذرمهر :نام موبدی است در زمان کواد
  • آذرنوش :در اوستا به دوست دار فرهنگ
  • آذین :زیور، نام فرمانده لشکر بابک خرمدین
  • آراستی :نام عموی اشوزرتشت و پدر میدیوماه
  • آرتمیس :نام فرمانده نیروی دریایی خشایارشاه
  • آرتین :نام هفتمین پادشاه ماد
  • آرش :پهلوان و یکی از بهترین تیراندازان ایرانی
  • آرمان :آرزو، خواسته
  • آرمین :آرامش، آسودگی
  • آریا :اصیل و آزاد ، فرمانده ارتش ایران در روزگار کورش
  • آریامن :نام فرمانده ناوگان خشایار شاه
  • آریامنش :نام پسر داریوش
  • آریامهر :دارنده مهر ایران
  • آرتاباز:از نامهای برگزیده
  • آریوبَرزَن :دلاور و پهلوان. سردار داریوش سوم
  • آزاد :نام بهدینی که در فروردین یشت ستوده شده
  • آزاد منش :راد، جوانمرد، دارنده خوی آزادگی
  • آزادمهر :از نام های برگزیده
  • آژمان :بی زمان
  • آسا :نام پدر بهمن که در چکامه از او یاد شده
  • آستیاک :نام چهارمین و آخرین پادشاه ماد
  • آونگ :آویخته، نگهدارنده
  • آویز :آویختن، نگهداری
  • آیریک :نام نیای یازدهم اشوزرتشت
اسم های پسرانه با الف

اسم های پسرانه با الف

  • اَبدَه :بی آغاز
  • اَبیش :بی رنج
  • اپرنگ :نام پسر سام
  • اَپروَند :دارنده بلندی و شکوه یا فرهمند
  • اَپروَیژ :پیروزمند و شکست ناپذیر . نام خسرو دوم پادشاه ساسانی
  • اَپیوه :نام پسر کیقباد نخستین پادشاه کیانی
  • اَترس :دلیر، بی ترس
  • اَرتان :راستگو. نام پسر ویشتاسب
  • ارج :ارزنده. نام یکی از نیاکان اشوزرتشت
  • ارجاسب :اوستایی آن یعنی دارای اسبان پرارزش
  • ارجمند :با ارزش
  • ارد :نام سیزدهمین پادشاه اشکانی
  • اردشیر :نام پادشاه هخامنشی و ساسانی
  • اردلان :از واژه ارد ایرانی است
  • اردوان :در اوستا ، پشتیبان راستی و درستی است
  • ارژنگ :نام سالار مازندران
  • ارشا :راست و درست
  • ارشاسب :دارنده اسبهای نر
  • اَرشام :پسر عموی داریوش بزرگ
  • اَرشان :نام نیای داریوش بزرگ
  • ارشک :نام نخستین پادشاه اشکانی
  • اَرشَن :نام برادر کاووس
  • اروتَدنر :نام پسر میانی اشوزرتشت. فرمان گذار
  • اروَند :شریف- نجیب. نام پدر لهراسب
  • اُزیرن :گاه پسین
  • اسپاد :دارنده سپاه نیرومند
  • اسپنتمان :نام خانوادگی و یکی از نیاکان اشوزرتشت
  • اسپهبُد :نام پدر بزرگ خسرو انوشیروان
  • اسفندیار :نام پسر کی گشتاسب کیانی و برادر پشوتن
  • اشا :راستی ، درستی ، راه خوشبختی
  • اشاداد :داده پاکی و پارسایی
  • اشتاد :راستی
  • اشکان :نام سومین نیای پاکر
  • اُشهن :گاه سپیده دم، آغاز روشنایی
  • اَشوداد :نام برادر هوشنگ پیشدادی
  • اشوفْرَوَهَر :پاکروان
  • اشومنش :پاک منش
  • افروغ :روشنایی و فروغ. از مفسران اوستا در زمان ساسانیان
  • افشین :نام سردار ایرانی
  • اقاقیا :درختی با گل های سپید
  • اَگومان :بی گمان
  • البرز :کوه بلند. نام پهلوانی است
  • الوند :توانا و تیزپا
  • امید :نام پدر آذرپات، از نویسندگان نامه دینکرد
  • امیدوار :نام پسر خواستان دیلمی از سرداران مازیار
  • اندریمان :کسی که اندیشه اش در پی شهرت و ستایش است
  • اَنوش :بی مرگ. جاویدان
  • انوشیروان :پاکروان، پادشاه ساسانی
  • اَهنَوَد :رهبری و فرمانداری . نخستین بخش از سروده گات ها
  • اهورا :هستی بخش، خداوند
  • اوتانا :نام یکی از یاران داریوش
  • اَوَخشیا :بخشاینده
  • اَوَرداد :از سرداران کورش بزرگ
  • اَوَرکام :نام پسر داریوش هخامنشی
  • اورمزدیار :خدایار، یاور اهورا
  • اُورنگ :تخت پادشاهی . نام فرستاده پادشاه کشمیر به یمن
  • اُوژن :زننده و شکست دهنده دشمن
  • اوس :در اوستا به چم دارنده چشمه ها
  • اوستا :دانش، کتاب دینی
  • اوستانَه :نام سردار سغد در زمان هخامنشی
  • اوشَه :بامداد و سپیده در اوشهین گاه
  • اوشیدر :پروراننده قانون مقدس
  • ایدون :اینچنین، اینگونه
  • ایران پناه :از نام های برگزیده
اسم جذاب پسر با الف

اسم جذاب پسر با الف

  • ایرانپور :از نام های برگزیده
  • ایرانشاه :نام یکی از بزرگان ایران
  • ایرانمهر :روشنایی ایران
  • ایرج :یاری دهنده آریایی ها
  • ایزد :ستایش و ستودن
  • ایزدیار :یاور ستودنی
  • ایسَدواستَر :خواستار کشتزار و آبادکننده. بزرگترین پسر اشوزرتشت

اسامی پسرانه کوتاه با الف


  • اَحد: یگانه، یکتا، بیمانند؛ از نام های خداوند؛ یکی
  • اَرَس: نام رودخانه ای بزرگ که از کوه های هزار ترکیه سرچشمه می گیرد و مرز میان ایران و قفقاز را طی کرده و به دریای خزر می ریزد.
  • اَسد: شیر، شیر درنده؛ کنایه از شجاعت و بی باکی
  • اُرُد: نام دو تن از شاهان اشکانی
  • اشو: به معنی مقدس
  • آتا: پدربزرگ
  • آدم: نخستین بشری که خدا آفرید، مودب، انسان گندم گون، آهوی سفیدی که روی پوستش خط های خاکی رنگ دارد.
  • آدی: امین تر، امانت دارتر
  • آرش: درخشنده؛ نام یکی از تیراندازان زمان منوچهر
  • آری: آریایی، نام یکی از ایالات ایران قدیم که شامل خراسان و سیستان امروزی بوده است، نام یکی از طوایف چادر نشین مازندران
  • آزا: آزا اسم کردی به معنی سالم بودن و سرحال و قبراق است؛ هم چنین نام پادشاه مانایی بوده است.
  • آزر: نام پدر ابراهیم خلیل (ع)، اسبی که ران دو پای عقبش مشکی و دستهایش به رنگ دیگر است.
  • آسو: ( اسم پسر و دختر) (تلفظ: āsu) (کردی) به معنی افق طلایی، در پهلوی به صورت واژه "آهو" آمده است، (در اوستایی) آسو به معنای تندی، شتاب و کوشا آمده است؛ شفق، هنگام طلوع خورشید، همچنین نام شرابی مست کننده که از قند سیاه درست می کنند، نام محلی در مسیرلار به لنگه
  • آشر: شاد، خوشحال، اسم یکی از پسران یعقوب (ع)
  • آکو: قله کوه، مکان بلند، انسان با عظمت و مقتدر
  • آگا: آگاه، مطلع، با خبر
  • آلب: (سکون لام و ب) دلیر، پهلوان
  • آوه : از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور ایرانی و از فرماندهان سپاه کیخسرو پادشاه کیانی
  • آیت: آیه، نشانه، شخص برجسته و شاخص، شخص بسیار زیبا رو

اسامی پسرانه خارجی با الف


  • Abel : تنفس
  • Abner : پدر نور
  • Adler : عقاب
  • Aedan, Aiden : زاده آتش
  • Alan, Allan : خوش تیپ
  • Alfred : بسیار دانا
  • Alvin : دوست نجیب
  • Angus : قوی و بی نظیر
  • Ansel : نجیب- اصیل

اسامی پسرانه ترکی با الف


  • آباقا : عمو، دوست، نخ و یا ریسمان بافته شده از گیاه کتان (از نام های کهن)
  • آبانوز : درخت آبنوس
  • آتا : مرد اولاددار، صاحب فرزند، پدر، اجداد، نیاکان، عنوانی برای مردان سالخورده در خور حرمت
  • آتابک : دایه، مربّی
  • آتابَی : دایه، مربّی، لَلِه
  • آتاش: اداش، همنام
  • آتاکان: کسی که خون پدری در او در جریان است اسم آتامان یعنی فرمانده، رهبر، سرگروه، سرکرده
  • آتان: پرتاب کننده
  • آتای : شناخته شده، بارز، آشکار و معلوم
  • آتایمان : شهیر، معروف
  • آتحان: کسی که بدن استوار واندام محکمی دارد
  • آتلی : شناخته شده، مشهورشده، کسی که اسب داشته باشد
  • آتون : جسور، دلیروقهرمان
  • آتیق : جسور و دلیر، مشهور، نیرومند؛ چالاک
  • آتیلا : مشهور، شناخته شده
  • آجار : مهاجم، غیور، زبردست وماهر
  • آجاراٶز : راستگو، پایبند به عهد وپیمان
  • آجاسوی: اجداد نیرومند ، نیاکان شهیروشناخته شده
  • آجارمان : باغیرت
  • آجای : آنکه قادر به مباحثه باشد ،سخنگو،دستگیرکننده ،راه گشاینده
  • آجلان : کسی که ازخود غیرت نشان دهد
  • آجونال : به اندازۀ دنیا، احاطه کننده و دربرگیرندۀ هر چیز
  • آچیق اَل : جوانمرد،نیک خواه، مردانه
  • آدا : خشکی که هرچهارطرفش راآب فراگرفته باشد، جزیره
  • آدار : جدا کننده، تحلیل گر، دلیر، شجاع
  • آداش: دارای نام مشترک، دوست و رفیق، صداقت داشتن، هم کلام بودن
  • آداق : مالی که بخشش آن در قبال برآورده گشتن حاجتی وعده داده شود (نذر)
  • آدال : مشهور شده
  • آدالان : شناخته شده، صاحب شٲن و شهرت
  • آدای : به معنی نامزد برای ازدواج، کاندیدا برای امور انتخاباتی
  • آدسای یعنی محترم، دارای نام لایق ودرخورحرمت
  • آدلان : معروف شو، اسم نیکو کسب کن
  • آدلی : نامدار، معروف و مشهور اسم ترکی زیبا
  • آدی سٶنمه ز : آنکه نامش همیشه ماندگارباشد
  • آرات : دراصل« اَرَت» است مردان ، جنگجویان ، جسور، بی باک
  • آراز : سعادت، خوشبختی، لذّت، خشنودی، آرامش، اطمینان، روزه، گویش ترکی رودخانه ارس
  • آران : دشت نسبتا گرم و صاف
  • آرتام : ارزش، قیمت، برتری، مزیّت، خصوصیّت، ویژگی
  • آرتوم : تلاشگر
  • آرتون : جدّی
  • آرزیق : ابرارواولیا ؛ زاهد، تارک دنیا، انسان نیک و خالص
  • آرسلان : شیرغران؛ معادل ارسلان در فارسی که به معنی شجاع و شیر دلیر است.
  • آرقان : بسیار ، جمع ، تعداد زیاد
  • آرقون : صاف ، پاک شده ، برگزیده شده
  • آرکان : فراوان،بی حدّ وحصر، کمند، کمرکوه ، پشت ، غالب
  • آرکا و آرخا: مایه اطمینان و پشت گرمی
  • آرکیش : خبربَرَنده ،پیک،خبرچی،قاصد،رهبرکاروان وگروه
  • آرمان : بی باک وجسور، توانا، خواسته، آرزو، هوس
  • آروز : بزرگ، هدف، انسان با تجربه وخوش یُمن، همی چنین به معنی کسی که خسته و از طاقت افتاده باشد هست.
  • آسال : اصیل، دارای اصالت، اساس، شالوده، پایه و پی،برتر و حائز اهمیت
  • آسلان : شیر، دلیر، قوی، جسور اسم آذری زیبا
  • آشار : آذوقه، خوراک، غذا
  • آشام : رتبه، مرتبه، درجه، مرحله
  • آشکین : قایق آینده، آنکه موفق به پیشروی شود، فراوان و افزون
  • آغا : محترم وبزرگوار،سرپرست خانواده یا طایفه، ریش سفید قوم و ایل
  • آغابالا : اولاد عزیز،فرزند گرامی ودوست داشتنی
اسم زیبای پسرانه با الف

اسم زیبای پسرانه با الف

  • آغاجان : دریا دل، دارای عزت و حرمت زیاد،نیرومند، شخص گرامی ودوست داشتنی
  • آغار : مرد سپید رخ،قهرمان سپیدروی ،جوانمرد جسور، چالاک ،پارۀآتش
  • آغازال : شخص مسنّ محترم وریش سفید
  • آغازَر : آقایی همچون طلا
  • آغاسَف : شخص محترم ،باعزت وگرامی
  • آغامیر : رهبر محترم ،امیر ویا رئیس بزرگ
  • آغایار : بزرگ وشایسته حرمت ،رفیق صادق ،دوست ،محبوب
  • آفشین : لباسی که به هنگام رزم پوشند ،نیزه
  • آک بولوت : ابرسفید رنگ
  • آک پای: سهم ویا بخش خالی ازهر گونه حرام ،سهم حلال
  • آکای: ماه تابان و روشن
  • آکتان : سپیده ،وقت طلوع خورشید در سحرگاهان ،میدان ،فضای باز
  • آکتای : مایل به سفیدی ،شبیه رنگ سفید
  • آک دنیز : دریای مدیترانه واقع در جنوب غرب کشورترکیه
  • آک شیت : خورشید،نور آفتاب دارای صورتی نورانی، آنکه سیمایش نورانی ودوست داشتنی است
  • آلا : دارای رنگهای گوناگون و مختلط، رنگارنگ
  • آلاتان : به سرخی گرائیدن ویاروشن شدن افق درسحرگاهان
  • آلاز : شعله ،اخگر،برافروختن وسرخ گشتن
  • آلاو : شعلۀ آتش
  • آلپ : قهرمان، دلاور، پهلوان ،ماهر، جسور، شجاع، جوانمرد. اسم زیبای ترکی
  • آلپ آیا : دلاور وجنگجوی مقدّس
  • آلپار : دلیر ،سربازجسور،مرد شجاع
  • الپ سو : سپاه جسور،قشون بی باک،سرباز شجاع
  • آلپ سوی : آنکه از سلاله ونسل قهرمانان باشد، دارای نیاکان واجداد دلیر
  • آلپ کارا : پهلوان نامدار ،قهرمانی که مایۀ ترس سایرین است ،جسور
  • آلپمان : شخص جسور ،شجاع ،قهرمان
  • آل تاچ : تاج درخشان،تاج برّاق ودرخشنده
  • آلتای : طلا،نگین سنگی،باارزش،اصول، روش ،تدبیر، همی چنین به معنی درختستان و یا بیشه زار مرتفع ، کوه بلند و رفیع هم هست.
  • آلتون : طلا
  • آلتونجو : زرگر،طلافروش
  • آل سوی : دارای اصل ونسب نیکو،آنکه ریشه واجدادش نجیب اند
  • آلقان : ستودن وتمجید کردن،به شهرت رساندن،خوشبخت ساختن،فاتح ،ضبط کننده
  • آلقو : ازاسامی کهن است،کلاً وتماماً،همه ،یکپارچه
  • آلقین : محکوم کردن ،متّهم نمودن ،تجمّع ،دریک جا جمع شدن
  • آلیشیک : عادت کرده ،خو گرفته ، به معنی آنچه که شعله ور گشته و به سرخی گراید نیز هست.
  • آنار : نامی است بسیار کهن ،به خاطر آورنده
  • آند : قسم ،دلیلی برای ابراز واثبات صداقت کلام
  • آنلار : فهمیده ،درک کننده
  • آنیت : مجسّمه ،تندیس یاد بود
  • آنیل : معروف، نامدار، نامی، به خاطر آورده شدن (در ثبت احوال اسم ترکی دخترانه است)
  • آوجی : شکارچی ،صیّاد
  • آیاچی : محافظت کننده ،حامی و پشتیبان ، دلسوز و غمخوار
  • آیاز : از اسامی کهن، معنی اسم: تمیز ،روشن ،شب زمستانی بسیار سردی که آسمانش صاف ومهتابی باشد.
  • آی بار : براق، درخشان نورانی ودرخشان همانند ماه ،با هیبت ،ترسناک
  • آی بَرک : درخشان همانند ماه ،استوار وبی نقص ،نیرومند،پایدار و باوقار
  • آی دَنیز : « آی » و « دنیز »
  • آیدین : روشن ،واضح ،درخشان ،آشکار
  • آیقین : آنکه از فرط علاقه مدهوش گردد ، حیران، شیدا ،عاشق
  • آی کاچ : ناطق ، سخنگو، خواننده ، شعر، شاعر
  • آیما : به خود آمدن ، بیدار شدن
  • آیماز : غافل ،بی خبر ، بی رنج و غصّه
  • اسم پسر ترکی با ا (الف)
  • ائرتَن : شفق ،صبح هنگام، فجر
  • ائرکین : آزاد و رها، مستقل
  • ائریشمَن : آنکه به هدفش رسد، نائل آینده، هم چنین به معنی ملحق شونده
  • ائل : خلق، جماعت، انسانها، دولت، سرزمین وولایت، = ایل
  • ائل آرسلان : شیر ایل و طایفه، جوانمرد و جنگاور میهن
  • ائل آلان : فتح کنندۀ ممالک، کشور گشا
  • ائل اوغلو : پسرایل وعشیره ،اولاد وطن ،پسربیگانه، غریبه، نا آشنا
  • ائلبارس : پلنگ ایل (به مجاز قوی ایل و مردم)
  • ائل باشی : رئیس و رهبر ایل، مدیر و راهنمای قوم و طایفه، والی
  • ائل تَن : متناسب وسازگارباایل وقبیله ،تابع عادات و رسوم و آئین های متداول در ایل
  • ائل دار : دارای ایل وسرزمین ومملکت ،ایلی که جا ومکانی دارد ،صاحب و حاکم قوم و خلق
  • ائل داش : هم ملیّت ،هم نژاد
  • ائل سئوَن : دوستدار میهن وقوم ،خواهان خلق ومرز وبوم
  • ائلسس : ندای ایل ،ندای خلق
  • ائلشاد : حکمران ایل ،شادی وسرورمردم
  • ائل شَن : مسرور وشاد شونده به همراه طایفه وایل ،مایۀشادی وسعادت خلق،خوشحال وشاد کننده
  • ائلمان : سمبل ونشانۀ ایل، همانطور که در اینستاگرام نام فارسی هم گفتیم ائلمان، این اسم زیبای ترکی پسرانه به معنی مانند مردم هم هست.
  • ائل میر : آقاوسرورایل ،امیروراهبرورئیس طایفه وخلق
  • ائل یار : دوستدار قوم ،یاور وپشتیبان ملّت
  • ائلیاز : بهارایل ،مایۀ خرّمی ونشاط سرزمین
  • ائلیگ : حکمران ،پادشاه
  • ائوگین : همراه باتعجیل ،بدون تأخیر،عجولانه
  • اَبروک : دارای ثبات ودیانت،صبورواستوار
  • اَتابک : دایه، مربّی
  • اَر : مرد، قهرمان، جوانمرد ودلیر، مورد اعتماد و مقید به کلام خویش (متعهد)
  • اَرال : قهرمان ، آنکه جوانمرد وشجاع باشد
  • اَرتاج : قهرمان تاجدار
  • اَرتاش : جوانمرد
  • اَرتان : مرکب است ازدو کلمه «ار»و«دان»یعنی صبحگاه ،سپیده دم، هنگام شفق؛ اسمی که خیلی ها آن معادل آرتان و نام فارسی می دانند و نام برادر داریوش هخامنشی نیز بوده است.
  • اَرتایلان : زیبا ،ظریف وباطراوت ،جوان خوش قدوقامت
  • اَرتَک : همچون مرد ،همانند قهرمانان
  • اَرتَم : ادب وتربیت ،ارکان، درک و شعور
  • اَرتوران : قهرمان توران زمین ،جوانمرد و پهلوان توران ،تورانی
  • اَرتوز : انسان راستین ،قهرمان حقیقی
  • اَرچئویک : بسیار جلد وچالاک ،تند وتیز،جوانمردی که سریع بجنبد
  • اَرچین : دارای ناموس وشرف،پهلوان و قهرمان حقیقی ،جوانمرد واقعی
  • اردالان : کسی که سریع ضربه می زند؛ شبیه اسم اردلان که اسم کردی پسرانه است و معنی موبد، پرهیزکار و جایگاه موبدان دارد.
  • اَردَم : شایستگی ،فضیلت ،راستی
  • اَرَز : سکوت وآرامش ،خوشبختی ،لذّت
  • اَرسان : شهیر، معروف وشناخته شده؛ شبیه اسم آرسن است که ریشه عبری و پهلوی دارد.
  • اَرسَل : دلیرهمچون پهلوان
  • ارسلان : شیر دلاور (=آرسلان)
  • اَرسومَر : قهرمان سومری ،مردی که از تبار سومریان باشد
  • اَرسوی : آنکه ازتبار ونسلی قدرتمند وجوانمرد باشد
  • اَرسین : قهرمان وجسور باشد ،مرد باشد؛ جالب است بدانید اسم آرسین یک نام زیبای ایرانی نیز هست به معنی پسر آریایی.
  • اَرشاد : حکمران دلاور
  • اَرشان : دلاور نامدار ،جوانمرد شهیر؛ اسم آرشان در فارسی به معنی بسیار دانا است.
  • اَرشَن : خوش بخت واقبال ،شادمان
  • اَرکال : بیانگر آرزوی جسارت ودلاوری است
  • اَرکوت : انسان خوش یمن ومبارک
  • ارگون : دلاور وقهرمان زمانه
  • اَرگونَش : جوانمرد خورشید ،مرد آفتاب
  • اَرگیل : جوانمردان ودلاوران ،مردان
  • اَرَم : خواسته وآرزو ،رضایت داشتن
  • اَرمان : مرد جسور وبی باک ،قهرمان
  • اَرونات : انسان با نظم وترتیب، بااخلاق
  • اَرییلماز : بی امان، استوار و باصلابت؛ لیست کامل اسم های ایرانی در dlsell.ir
  • اَزَگی : نغمه،آواز، آهنگ یا ملودی، مقام موسیقی ،اصول وشیوه
  • اَژدر : اژدها، قوی و قدرتمند، مهیب و ترسناک، جسور
  • اَفشار: آنکه کاری راسریع وصریح انجام و مشکلی را حل نماید،نام یکی از بیست و چهار طایفه اوغوزها
  • اَمراح: دوست داشتن، شیفته و واله گشتن ،عاشق و شیدا شدن
  • اَمران: دوست داشتن ،حُبّ،رفاقت کردن
  • اوبچین: اسلحه
اسامی پسرانه با الف

اسامی پسرانه با الف

  • اوجامان: بلند مرتبه ومعظم
  • اوچار: آنکه قادر به پرواز کردن باشد
  • اوچکان : پرواز کننده
  • اوچکون : جرقه یا ریزۀ آتش
  • اوچمان : خلبان ، پرواز کننده واوج گیرنده
  • اورآلتای : شبیه به تپه ،نظیر قلعه
  • اوراز : هدیه ،بخت ،طالع
  • اوراقان : جنگ جو ،ستیزکننده
  • اورال : تپّه دار ،مکانی مرتفع نظیر تپّه
  • اورام : محله ،راه عریض وپهن
  • اوران : ندا،آوا قول والتزام ،هنر
  • اورتاچ : قسمت،سهم،بخش
  • اورخان : خان قلعه و دژ،خان اردو گاه ،خان شهر
  • اورشان : نبرد ،ستیز ومبارز ،نزاع طلب
  • اورقا : درخت بسیاربزرگ وتناور
  • اورکمَز : بی باک ونترس ،جسور
  • اورکوت : دژ یا قلعۀ مقدّس ،اردوگاه مقدّس ،استحکام شریف
  • اورکون : ساختن مسکن برای خویش ،ایجاد اقامتگاه
  • اورمان : بیشه ،جنگل
  • اوروز : هدف ،بخت ،طالع
  • اوروش : نبرد ،ستیز،جنگ ،محاربه
  • اورون : تخت وتاج ،مکان خصوصی وشخصی ،مقام و رتبه ای والا
  • اوزان : شاعر مردمی ،عاشیق
  • اوزتورک : ترک توانا و مجرب، شخص بسیارزیبا ، انسان قدرتمند و نرم خوی
  • اوزحان : خان آزاد،خان مستقلّ وغیر وابسته، خان رستگارشده
  • اوزگون : متأسف گشتن ،معذّب شدن
  • اوزمان : بالغ شده ،تکامل یافته ،بزرگ شده ،رسیده ،متخصص ، خبره واهل فن
  • اوزه ک : الماس ،جواهر
  • اوسال : عاقل،مثمرثمر،باتدبیرمحتاط
  • اوغان : خداوند،قادر،حکمران،خدای صلح وآشتی،قوی و نیرومند،کائنات
  • اوغلا : جوان ،جسور ،قهرمان ،جوانمرد
  • اوغوز : نخستین شیری که ازسینه مادرتراوش میشود؛ یا همان آغوز، پاک آفریده، انسان ساده عادی
  • اوفلاز : بسیارزیبا ،نفیس ،نجیب
  • اوفلاس : مرتفع ،جسور،جوانمرد،بی باک
  • اوقتای : اوکتای
  • اوکار : پرنده ای است ماهی خوار با کاکلی به شکل تیر یا پیکان برسرش
  • اوکتام : مغرور ،باوقار ومتین
  • اوکتای : نظیرتیر ،قوی وقدرتمند ،خشمگین
  • اوکسال : منسوب به تیر،همانند تیر
  • اوکمان : کسی که همچون تیرسریع وتیزتند حرکت کند
  • اولقون : بالغ ورشید، رسیده
  • اولوتورک : ترک بزرگ، ترک قدرتمند
اسم های پسرانه با الف

اسم های پسرانه با الف

  • اولوجا : بزرگ ،تاحدودی قدرتمند ونیرومند
  • اولوسیار : یارویاورملّت
  • اولوشان : مشهور، دارای نام وشهرت
  • اومار : چاره، علاج ،امید
  • اوموتلو : امیدوار ،آرزومند ،منتظر
  • اومود : آرزو ،توقع ،امید
  • اومید : آرزو ،آمال وخواسته
  • اونال : صاحب نام، دارای شٲن ومنزلت؛ شباهت آوایی و معنایی به اسم آنیل دارد.
  • اونای : مناسب، کارآمد، پسندیدن
  • اون تورک : ترک شهیروسرشناس ،ترک پرآوازه
  • اونساچ : اسم ترکی به معنی آنکه آوازه ونامش فراگیر باشد
  • اونلواَر : مرد سرشناس ،جوانمرد صاحب نام
  • اونور : باعظمت ،افتخار ،اعتبار وسربلندی ،نیرومند
  • اویار : متناسب ،مطابق ،نظیر
  • اویقار : پیشرفته ومتمدّن ،متعالی
  • اویقان : متناسب باچیزی یا کسی، هماهنگ ومطابق
  • اویقو : تناسب ،هماهنگی ، تطابق
  • اویقور : دارای تطابق،متّفق
  • اویقون : متناسب،مطابق ،هماهنگ
  • ایل آرسلان : شیرسرزمین وایل، جسور وقهرمان
  • ایل آیدین : « ائل » و « آیدین »
  • ایل بای : والی ،امیرولایت
  • ایلحان : پادشاه، حکمران، امپراتور
  • ایلدیریم : صاعقه، آذرخش، تند و تیز، رعد و برق
  • ایلقار : یورش، تهاجم، حمله، حرکت تند و تیز و عهد و پیمان
  • ایلقاز : سلسله جبالی در شمال آناتولی
  • ایلکین : اولین، نخستین، پیش ازهمه
  • ایمگه : خیال، تصوّر، نشان وعلامت
  • ایمیر : شفق، مقدّمه، بسیار نیکو وعالی
  • اینان : باور کردن، اطمینان نمودن
  • اینجه : چیزی که باظرافت و زیبایی بر رویش کار شده باشد، نفیس
  • اٶتکم : از خود راضی ،متکبّر ،کلّه شق و مغرور، مرد پردل وجراَت
  • اٶتکون : برتر، مقاوم و پایدار
  • اٶجال : انتقام گرفتن، تلافی نمودن
  • اٶدول : انعام ،بخشش وارمغان
  • اٶرگین : تاج وتخت ،تخت سلطنت
  • اٶزآک : سیّار ،جاری شونده
  • اٶزال : خالص ،خاصّ،عصاره ،مایه
  • اٶزبایار : بزرگترین ؛عالی ترین
  • اٶزبیر : تک ،یگانه ،واحد
  • اٶزَت : خلاصه ،چکیده و مختصر
  • اٶزتک(اُزبَک ) : جسور، دلاور و پردل
  • اٶزتورک : ترک مادرزاد و خالص ،ترک عزیز و دوست داشتنی
  • اٶزداغ : متین وباوقار همچون کوه
  • اٶزگور : آزاد،رها ،مستقل ،غیر وابسته
  • اٶزمان : نزدیک به خود ،گرامی ،با شخصیت
  • اٶکتَم : مغرور ،کله شق، جسور
  • اٶکتو : مدح وستایش ،تعریف و تمجید
  • اٶکمَن : بسیار ذکاوتمند ،مرد عاقل
  • اٶگون : درک کننده ،دقیق،وهله یا نوبت
  • اٶگونچ : شٲن وشرف ،مدح و ستایش
  • اٶلچَن : سنجیده
  • اٶلمز : فناناپذیر ،جاودان
  • اٶنال : به پیش آمدن ،به عنوان رهبر وجلوه دار
  • بودن ،پیشگویی نمودن
اسم پسرانه با الف

اسم پسرانه با الف

  • اٶنجَل : پدران ونیاکان که پیش تر می زیسته اند ،گذشتگان ، راه گشا
  • اٶندَر : رهبر، جلوه دار، راهنما، لیدر
  • اٶنَری : عقیده و طرزفکر، پیشنهاد
  • ادلار
  • امره
  • الشن
  • الوین : سرآمد ایل و طایفه
  • الیاد : به یاد اید، یاد ایل
  • الین ( اسم دخترانه ترکی به معنی هم نژاد، هم خون؛ برخی این اسم را اسم پسرانه ترکی می دانند، اما در بیشتر منابع نام ترکی برای دختر ذکر شده است.
  • آیدین: اسم زیبای پسرانه همانطور که در قسمت اسم های پسر با آ گفته شد اسم آیدین به معنی شفاف، درخشان و درخشان چون ماه است.
  • آیهان : آیخان (آی + خان) پادشاه ماه؛ از نظر آوایی مشابه اسم ویهان فارسی؛

اسامی پسرانه لری با الف


  • آراز: بغض
  • آرتا: فرمانده کاسیان لر ها در سپاه دوم خشایارشاه هنگام حمله به یونان
  • اُردی: سپاه، لشکر
  • آرسام: اشک هایم، همچنین نام پسر داریوش پادشاه هخامنشیان
  • آرُفتِه: کارآزموده و مجرب
  • آرمن: آرزو
  • آرمون: آرزو
  • آرُمی: آرامش و آسایش
  • آرمین: آرزو، شور، عشق
  • آرنگ: آهنگ، ناله
  • آروان: برگرفته از آرین به معنی ایرانی، آریایی، ایران؛ هم چنین نام یکی از طایفه های لرستان
  • اِزما: آزمایش کننده
  • آسا: عزیز
  • آسام: برگرفته از اسم سام؛ سام به معنی داستان خوشایند و حدیث خوش؛ همچنین نام پهلوان ایرانی پسر نریمان و پدر زال؛ همچنین نام یکی از ایالت های مرزی شمال شرقی هند.
  • آستن: صخره ی پلکانی
  • اِستیم: ستون، تکیه گاه
  • اِشگار: شکر گزار، سپاسگزار
  • اَشنا: شنوا
  • آشو: شاهین
انتخاب اسم پسرانه

انتخاب اسم پسرانه

  • آلان: بهانه
  • اَلتاش: صخره
  • اُلمان: نام شعر و آهنگی معروف؛ همچنین عاشق یا معشوقی خیالی
  • اَلَو: عقاب
  • اِلیما: قومی باستانی که در بختیاری می زیسته اند و پایتخت آن ها ایذه بوده است
  • آوان: سلسله ی پادشاهی در لرستان
  • اوسین
  • معنی: افسون، دعا
  • ایاس
  • معنی: یاد، خیال

اسامی پسرانه کردی با الف


  • آدان : مفید سودمند
  • آران : دارای طبیعت گرم، همچنین اسم شهری قدیمی که قباد آن را بنا کرد.
  • آرتین : حرارت آتش،گرمای آتش
  • آرژین : آتش زندگی،گرمای زندگی
  • آرشین : دوست داشتنی
  • آرنا : آریایی نژاد
  • آری : آریایی، نام یکی از ایالات ایران قدیم که شامل خراسان و سیستان امروزی بوده است، اسم یکی از طوایف چادر نشین مازندران
  • آریتما : نام یکی از سران ماد
  • آریز : نام کوهی در مسیر مریوان به سنندج نام ایرانی
  • آرین : مرد آریایی – آریایی نژاد، از نسل آریایی
  • آریوان : آری به معنی آتشه، وان نام شهری در ترکیه
  • آزا : آزا اسم کردی به معنی سالم بودن و سرحال و قبراق است؛ هم چنین آزا نام پادشاه مانایی بوده است.
  • آسو : افق
  • آکار : خلق و خو، اخلاق
  • آکام : سرانجام،نتیجه کار
  • آکو : قله کوه، مکان بلند، انسان با عظمت و مقتدر
  • آگا : آگاه، مطلع،با خبر
  • آمانج : هدف، مقصد
  • آمیار : همکار، یاور
  • آنیموس : بی نیاز، بخش ناهشیار یا خودِ درونیِ راستینِ هر فرد
  • آوات : امید و آرزو
  • آویر : آتش
  • آهیر : آتش
  • اهون :آسان و نرم

اسامی پسرانه گیلکی با الف


  • آبچین: کاغذهای شفاف و بسیار نازک رنگی
  • آذرولاش: عارف آتشین، ششمین پادشاه سلسله ی آل قارن
  • آرنگ: نام کوهی در اشکورات
  • ارغش (ارگاش): اسم تاریخی از شاهان باستانی گیلان
  • اسفار: اسم پسر شیرویه و یکی از رهبران نظامی دیلمی است
  • اسوار: معادل اسفار
  • اشاکید: اسم تاریخی از شاهان باستانی
  • اشتاد: نام فرشته ای در دین زردشت و بیست و ششمین روز از هر ماه خورشیدی
  • افرا: از درختان جنگل های شمال ایران (در حال حاضر فقط به عنوان اسم دختر مورد تایید ثبت احوال است)
  • افراشته: شاعر معروف گیلکی سرا
  • آلندا: اسم تاریخی شاهان باستانی
  • آموج: آموخته، خوگرفته
  • امینا: برگرفته از امین (با تلفظ رایج در قدیم)
  • امینای: نام یکی از شاعران گیلانی، امینای رودسری
  • انوز: اسم تاریخی فرمان روایان گیلان
  • اُوجا: از درختان کنایه از بسیار بلند قامت؛ همچنین جواب و پاسخ
  • اوخان: پژواک، انعکاس صدا
  • آهین: آهن
  • ایاز: شبنم، نسیم مرطوب و خنک
  • ایجگره: فریاد
  • ایلشام: اسم تاریخی سرداران گیلانی

اسامی پسرانه مازنی با الف


  • آرش (آرش کمانگیر)
  • آلیش (سپاس)
  • اسپیدا

اسامی پسرانه فرانسوی با الف


  • آراشید: پسته زمینی یا پسته شام
  • آرژانچ: نقره
  • آریسته: آریستئوس در اساطیر یونان، پسر اپولون، او تربیت زنبور عسل را به مردم آموخت.

اسامی پسرانه تاریخی با الف


  • آبادان :خرم و باصفا
  • آبتین :نام پدر فریدون پادشاه پیشدادی
  • آبدوس :نام یکی از درباریان اردوان سوم اشکانی
  • آبستا :اوستا
  • آتروپات :نام والی آتروپاتن(آذرآبادگان)
  • آترین :نام پسر اوپدرم در زمان داریوش بزرگ
  • آتش :فروغ و روشنایی
  • آخشیج :نماد، عنصر
  • آدُر :آذر، آتش
انتخاب اسم پسر با الف

انتخاب اسم پسر با الف

  • آدُرباد :نام موبد موبدان دوران شاپور
  • آذر بُرزین :نام موبدی بوده
  • آذر بُرزین :نام موبدی بوده
  • آذرآیین :نام پسر آذرساسان
  • آذرافروز :نام پسر مهرنوش پسر اسفندیار
  • آذرباد :نام موبد موبدان روزگار شاپور دوم
  • آذربُد :نام پسر هومت که نوشتن نامه دینکرد را به انجام رساند
  • آذربود :موبدی در زمان یزدگرد
  • آذرپَژوه :پسر آذرآیین پسر گستهم نویسنده کتاب گلستان دانش
  • آذرپناه :نام یکی از ساتراپ آذرآبادگان
  • آذرخش :صاعقه، برق
  • آذرفر :در اوستا به دارنده فرآذر
  • آذرکیوان :از موبدان بزرگ شیراز در روزگار حافظ
  • آذرمهر :نام موبدی است در زمان کواد
  • آذرنوش :در اوستا به دوست دار فرهنگ
  • آذین :زیور، نام فرمانده لشکر بابک خرمدین
  • آراستی :نام عموی اشوزرتشت و پدر میدیوماه
  • آرتمیس :نام فرمانده نیروی دریایی خشایارشاه
  • آرتین :نام هفتمین پادشاه ماد
  • آرش :پهلوان و یکی از بهترین تیراندازان ایرانی
  • آرمان :آرزو، خواسته
  • آرمین :آرامش، آسودگی
  • آریا :اصیل و آزاد ، فرمانده ارتش ایران در روزگار کورش
  • آریامن :نام فرمانده ناوگان خشایار شاه
  • آریامنش :نام پسر داریوش
  • آریامهر :دارنده مهر ایران
  • آرتاباز:از نامهای برگزیده
  • آریوبَرزَن :دلاور و پهلوان. سردار داریوش سوم
  • آزاد :نام بهدینی که در فروردین یشت ستوده شده
  • آزاد منش :راد، جوانمرد، دارنده خوی آزادگی
  • آزادمهر :از نام های برگزیده
  • آژمان :بی زمان
  • آسا :نام پدر بهمن که در چکامه از او یاد شده
  • آستیاک :نام چهارمین و آخرین پادشاه ماد
  • آونگ :آویخته، نگهدارنده
  • آویز :آویختن، نگهداری
  • آیریک :نام نیای یازدهم اشوزرتشت
  • اَبدَه :بی آغاز
  • اَبیش :بی رنج
  • اپرنگ :نام پسر سام
  • اَپروَند :دارنده بلندی و شکوه یا فرهمند
  • اَپروَیژ :پیروزمند و شکست ناپذیر . نام خسرو دوم پادشاه ساسانی
  • اَپیوه :نام پسر کیقباد نخستین پادشاه کیانی
  • اَترس :دلیر، بی ترس
  • اَرتان :راستگو. نام پسر ویشتاسب
  • ارج :ارزنده. نام یکی از نیاکان اشوزرتشت
  • ارجاسب :اوستایی آن یعنی دارای اسبان پرارزش
  • ارجمند :با ارزش
  • ارد :نام سیزدهمین پادشاه اشکانی
  • اردشیر :نام پادشاه هخامنشی و ساسانی
  • اردلان :از واژه ارد ایرانی است
  • اردوان :در اوستا ، پشتیبان راستی و درستی است
  • ارژنگ :نام سالار مازندران
  • ارشا :راست و درست
  • ارشاسب :دارنده اسبهای نر
  • اَرشام :پسر عموی داریوش بزرگ
  • اَرشان :نام نیای داریوش بزرگ
  • ارشک :نام نخستین پادشاه اشکانی
  • اَرشَن :نام برادر کاووس
  • اروتَدنر :نام پسر میانی اشوزرتشت. فرمان گذار
  • اروَند :شریف- نجیب. نام پدر لهراسب
  • اُزیرن :گاه پسین
  • اسپاد :دارنده سپاه نیرومند
  • اسپنتمان :نام خانوادگی و یکی از نیاکان اشوزرتشت
  • اسپهبُد :نام پدر بزرگ خسرو انوشیروان
  • اسفندیار :نام پسر کی گشتاسب کیانی و برادر پشوتن
  • اشا :راستی ، درستی ، راه خوشبختی
  • اشاداد :داده پاکی و پارسایی
  • اشتاد :راستی
  • اشکان :نام سومین نیای پاکر
  • اُشهن :گاه سپیده دم، آغاز روشنایی
  • اَشوداد :نام برادر هوشنگ پیشدادی
  • اشوفْرَوَهَر :پاکروان
  • اشومنش :پاک منش
  • افروغ :روشنایی و فروغ. از مفسران اوستا در زمان ساسانیان
  • افشین :نام سردار ایرانی
  • اقاقیا :درختی با گل های سپید
  • اَگومان :بی گمان
  • البرز :کوه بلند. نام پهلوانی است
  • الوند :توانا و تیزپا
  • امید :نام پدر آذرپات، از نویسندگان نامه دینکرد
  • امیدوار :نام پسر خواستان دیلمی از سرداران مازیار
  • اندریمان :کسی که اندیشه اش در پی شهرت و ستایش است
  • اَنوش :بی مرگ. جاویدان
  • انوشیروان :پاکروان، پادشاه ساسانی
  • اَهنَوَد :رهبری و فرمانداری . نخستین بخش از سروده گات ها
  • اهورا :هستی بخش، خداوند
  • اوتانا :نام یکی از یاران داریوش
  • اَوَخشیا :بخشاینده
  • اَوَرداد :از سرداران کورش بزرگ
  • اَوَرکام :نام پسر داریوش هخامنشی
  • اورمزدیار :خدایار، یاور اهورا
  • اُورنگ :تخت پادشاهی . نام فرستاده پادشاه کشمیر به یمن
  • اُوژن :زننده و شکست دهنده دشمن
  • اوس :در اوستا به چم دارنده چشمه ها
  • اوستا :دانش، کتاب دینی
  • اوستانَه :نام سردار سغد در زمان هخامنشی
  • اوشَه :بامداد و سپیده در اوشهین گاه
  • اوشیدر :پروراننده قانون مقدس
  • ایدون :اینچنین، اینگونه
  • ایران پناه :از نام های برگزیده
  • ایرانپور :از نام های برگزیده
  • ایرانشاه :نام یکی از بزرگان ایران
  • ایرانمهر :روشنایی ایران
  • ایرج :یاری دهنده آریایی ها
  • ایزد :ستایش و ستودن
  • ایزدیار :یاور ستودنی
  • ایسَدواستَر :خواستار کشتزار و آبادکننده. بزرگترین پسر اشوزرتشت
آیا این مطلب مفید بود؟ 1
نظر خود را بنویسید! لطفا کلیک کنید