با احساس ترین اشعار با موضوع باران
یک سری نعمات الهی هست که با اومدنش آدم از خود بیخود میشه و دلش می خواد براشون بنویسه و شعر بگه، بارون از اون اتفاقای قشنگه که هر چقدر براش بخونی و بنویسی بازم کمه چون اینقدر با خودش حال خوب میاره که نمیشه تو هیچ واژه ای وصفش کرد. از طرف دیگه بارون خاصیتی داره که احساسات عاشقانه رو هم زنده می کنه و به همین علته که اشعار عاشقانه و احساسی زیادی برای بارون گفته شده. اگر شما هم دلتون می خواد شعرهای عاشقانه و زیبا با موضوع بارون بخونید، این مطلب تانما مجموعه ای جالب با موضوع شعر باران رو براتون آورده؛
با معنی ترین اشعار برای باران
تار های بی کوک و کمان باد ولنگار
باران را گو بی آهنگ ببار
غبارآلوده از جهان تصویری واژگونه در آبگینه بی قرار
باران را گو بی مقصود ببار
لبخند بی صدای صد هزار حباب در فرار
باران را گو به ریشخند ببار
چون تار ها کشیده و کمان کش باد آزموده تر شود
و نجوای بی کوک به ملال انجامد
باران را رها کن و خاک را بگذار تا با همه گلویش سبز بخواند
باران را اکنون گو بازیگوشانه بباراحمد
دلم لک زده
برای یک بار هم شده باران که می بارد
تو در خیالم که نه در کنارم باشی
برای چشم هایم
نماز باران بخوان
بغض کرده
ابری ست
اما نمی بارد
شعر در مورد باران
وای، باران
باران
شیشه پنجره را باران شست
از دل من اما،
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟حمید مصدق
در پشت پنجره
دیدم
باران،
در اشک خویش،
غرق شده بود
به باران دل نبند
که هر چهار فصل دیوانه ات خواهد کرد
اگر ببارد، از شوق
اگر نبارد، از دل تنگیسیدعلی میرافضلی
شعر با موضوع باران
آخرین برگ سفرنامه باران
این است
كه زمین
چركین است
کاش باران بودم و غم پنجره را می شستم
و به هر کس که پس پنجره غمگین مانده
از سر عشق ندا می د ادم:
پاک کن پنجره از دلتنگی که هوا دلخواه است
گوش کن باران را که پیامی دارد
دست از غم بردار زندگی کوتاه است
باز کن پنجره را روز نو در راه است
باران که می بارد
تمام کوچه های شهر
پر از فریاد من است
که می گویم
من تنها نیستم
تنها، منتظرم
تنهاکیکاوس یاکیده
چترهای آسمانی مان را باز کنیم
خدا می بارد بر کوهابرها بر شانه های کوه سنگینی می کنند
آنان را تا نزد آلاچیقهای خود راه دهیمدارد باران می بارد
احمد عزیزی
این همه واژه
و من از سکوت لبریزمانگار کابوس این روزهای خاکستری
سایه انداخته به خیال من
حوالی این ساعت های بارانی
جای زیادی برای رفتن ندارم
غیر از
آغوش تو
یا
کوچه پس کوچه های این شهر غریبمازیار مجد
باران ببار
ببار و خیابان ها را غرق كن
بر سر این چهار راه
در انتظار نوحیمباران ببار و تنگ حوصلگی مكن
آب اگر از سر نگذشته باشد
کشتی نوح نخواهد رسیدنوح خواهد آمد
و كبوترش را
بر میدان ها و اداره های دفن شده در توفان
رها خواهد كردتا بر نُک بانک ها بنشیند
و از رستگاری
خبر آوردقدری شتاب كن باران
ببین دلال های چوب
چگونه بر هر سویی می دوند و عرق می ریزندباران
ببار و خیابان ها را غرق كن
و فقط لامپ ها را نپوشان
كه چهره نوح را ببینیمما از جماعت كشتی
فقط ابلیس را می شناسیممحمد شمس لنگرودی
شعر کوتاه احساسی باران
بزن باران که امشب مست مستم
حکایت نامه عشقم رو بستمبزن سازی بر آن چشمان مستش
بزن تا قیامت با تو هستم
دست تو و یک غروب آبان کافی ست
حالا که دلم گرفته، باران کافی ستمثل دوقلوهای به هم چسبیده!
یک چتر، برای هر دوتامان کافی ستمریم پیله ور
بر نیمکت شکسته ای در باران
در دست تو چتر بسته ای در بارانباران باران باران باران باران
تنها تنها نشسته ای در بارانجلیل صفربیگی
اشعار عاشقانه با موضوع باران
بارونو دوس دارم هنوز
چون تورو یادم میارهحس میکنم پیش منی
وقتی که بارون می بارهچقدر این صدا برایم آشناست
صدای هق هق گریه های آسمان را می گویم صدای بارش باران را
بارها آن را از اعماق وجودم شنیده ام صدایی است که
رنگ تنهایی دارد، بوی فراق و درد دوری
ترنم باران را نثار چشمانت می کنم نازنینم
تا شبنمی شود بر سرخی گونه هایت
و داغی بوسه ام را به پیشانی ات به یادگار می گذارم
و دست نوازشم را به موهایت هدیه می کنم
که تا عمر داری مرا از خاطر نبری
باز باران
بی ترانه
گریه های بی بهانه
می خورد بر سقف قلبم
باورت شاید نباشد
خسته است این قلب تنگم …
وای باران باران
شیشه ی پنجره را باران شست
از دل من اما
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟
آسمان سر بی رنگ
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
می پرد مرغ نگاهم تا دور
وای باران باران
پرمرغان نگاهم را شست
ناودان ها شرشر باران بی صبری ست
آسمان بی حوصله، حجمِ هوا ابری ستکفش هایی منتظر در چارچوب در
کوله باری مختصر لبریز بی صبری ستپشت شیشه می تپد پیشانی یک مرد
در تب دردی که مثل زندگی جبری ستو سرانگشتی به روی شیشه های مات
بار دیگر می نویسد: «خانه ام ابری ست»(قیصر امین پور)
خوشا هر باغ را، بارانی از سبز
خوشا هر دشت را، دامانی از سبزبرای هر دریچه، سهمی از نور
لب هر پنجره، گلدانی از سبز(قیصر امین پور)
شعر غمگین باران
اشک و باران با هم از روی نگاهش می چکند
او سرش را می برد پایین… خیابانِ شلوغ عابران مانند باران در زمین گم می شوند
او فقط می ماند و چندین خیابانِ شلوغ او فقط می ماند و دنیایی از دلواپسی
با غمی بر شانه اش سنگین… خیابانِ شلوغ
(نجمه زارع)
غصه می سوزد مرا، باران ببار
کوچه می خواند تو را، باران ببارابرها را دانه دانه جمع کن
بر زمین دامن گشا، باران ببارخاک اینجا تشنه دلتنگی است
آسمان را کن رها، باران ببارباغبان از کوچه باغان رفته است
ابر را جاری نما، باران ببار
دیشب باران قرار با پنجره داشت
روبوسی آبدار با پنجره داشتیکریز به گوش پنجره پچ پچ کرد
چکچک چکچک چکار با پنجره داشت
شعر نو با موضوع باران
فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد
با همه مردم شهر، زیر باران باید رفت
دوست را، زیر باران باید دید
عشق را، زیر باران باید جست(سهراب سپهری)
حکایتِ بارانِ بی امان است
این گونه که من
دوستت می دارمشوریده وار و پریشان باریدن
بر خزه ها و خیزاب ها
به بی راهه و راه ها تاختن
بی تاب، بی قرار
دریایی جستن
و به سنگچین باغ بسته دری سر نهادن
و تو را به یاد آوردنحکایت بارانی بی قرار است
این گونه که من دوستت می دارم(محمد شمس لنگرودی)
چقدر این دوست داشتن های بی دلیل
خوب استمثل همین باران بی سوال
که هی می بارد
که هی اتفاقاً آرام و شمرده شمرده
می بارد(سیدعلی صالحی)
می زند آهسته باران
تق و تق بر روی شیشه
می نشیند روی خانه
باز هم مثل همیشه
من کنار شیشه هستم
می زند باران صدایم
می نشیند توی ایوان
شعر می خواند برایم
شعرهایش خوب و زیبا
مثل لالایی مادر
می نویسم شعر او را
با مدادم توی دفتر
باران
یا
دوش آب،
چه فرقی می کند؟!
وقتی عاشقی
زیر هیچ کدام
آواز نخواندمژگان عباسلو
کاش باران بودم و غم پنجره را می شستم
و به هر کس که پس پنجره غمگین مانده
از سر عشق ندا می د ادم:
پاک کن پنجره از دلتنگی که هوا دلخواه است
گوش کن باران را که پیامی دارد
دست از غم بردار زندگی کوتاه است
باز کن پنجره را روز نو در راه است
دوبیتی باران
شدم مانند رود از بارشی جریان که می گیرد
که من بدجور دلتنگ توأم، باران که می گیرددلم تنگ است می دانی؟ پناهم شانه های توست
کمی اشک است درمانش دل انسان که می گیرد
مثل باران خاطراتت ماندنیست
لحن پر مهر صدایت خواندنیست
گرچه ما اندک زمانی در کنارت بوده ایم
تا ابد مهر و وفایت ماندنیست
اگر آن طایر قدسی ز درم بازآید
عمر بگذشته به پیرانه سرم بازآید
دارم امید بر این اشک چو باران که دگر
برق دولت که برفت از نظرم بازآید
غزل با موضوع باران
یک حس عجیب ، یک غزل ، بارانی
غمهای بزرگ یک بغل ، بارانی
هر روز به روی ریل بی تابی ها
درگیر هزار و یک شتل ، بارانی
از کودکیش چقدر دور است اما
عاشق شدنش چه بی محل ، بارانی
ای کوچه ی خاطرات ، من هم بازی
گرگم به هوا ، اتل متل ، بارانی
یک ظهر صدای شیشه ی همسایه
با شیطنت حسن کچل ، بارانی
بعد از گذر تمام آنها امروز
آلوده به ذهن مبتذل ، بارانی
من نمیگویم درین عالم
گرم پو، تابنده، هستی بخش
چون خورشید باش
تا توانی
پاک، روشن
مثل باران
مثل مروارید باش
می زند آهسته باران
تق و تق بر روی شیشه
می نشیند روی خانه
باز هم مثل همیشه
من کنار شیشه هستم
می زند باران صدایم
می نشیند توی ایوان
شعر می خواند برایم
شعرهایش خوب و زیبا
مثل لالایی مادر
می نویسم شعر او را
با مدادم توی دفتر
زلف تو خیس و تنت سرد و هوا بارانی
شاید این مردِ پر از درد نمی خواست بداند که هنوز
سفر از خاطره ها آسان نیست،
موج دریای غمت طوفانی است
و در این راه، از این موج گذر باید کرد
صبر باید می کرد،موج دریای غمت رام شود، شاید آرام شود
(آرش منتظری)
در سمت توام
دلم باران، دستم باران
دهانم باران، چشمم باران
روزم را با بندگی تو پاگشا می کنم
هر اذانی که می وزد
پنجره ها باز می شوند
یاد تو کوران می کند …
هر اسم تو را که صدا می زنم
ماه در دهانم هزار تکه می شود…
کاش من همه بودم
کاش من همه بودم
با همه دهان ها تو را صدا می زدم…
کفش های ماه را به پا کرده ام
دوباره عازم توام…
تا بوی زلف یار در آبادی من است
هر لب که خنده ای کند از شادی من است
زندگی با توست
زندگی همین حالاست( محمد صالح علاء)
همیشه سر به زیر و ساده بودی دختر باران
شبیه من تو هم افتاده بودی دختر بارانشلال گیسوانت را به دست باد می دادی
گمانم روستایی زاده بودی دختر بارانبرایم مو به مو و خط به خط می گفتی از هر چیز
تو از اوج جنون افتاده بودی دختر بارانشبیه من که مغلوب نگاه آبی ات گشتم
تو هم آیا به من دل داده بودی دختر باران!؟نخواهی رفت از یادم تو و آن لهجه شرقی
سوار سر به زیر جاده بودی دختر باراناسماعیل سلیمانی مقدم
شعر باران
اینجا
باد شدیدی میوزد
برگ ها تاب میخورند
پنجره ها زوزه میکشن
کلاغ ها ناله میکنند
گلدان ها بوی خاک و باران میدهند
من میدانستم
دیدن تو
آرامش قبل از طوفان بود
علی سلطانی
آسمانِ شبهاى پاییز
حسابش با همه ى شب ها فرق دارد …
“شب بخیر”ها
بغض میشوند در آسمان …
بوى خاکِ باران خورده ى اولِ صبح
حکایت از همین دارد !
علی قاضی نظام
در تمام عمر
یک بار خواستم دلتنگ اش نباشم
اول که هوا گرفته شد
بعد باد آمد
باران که بارید
من هم گریه کردم…
حسین رمضانى
شعر باران
در حال دوست داشتن تواَم
مثل پیچک بى دیوار
مثل دُرناى بى جفت
مثل باران بى دلیل
در حال دوست داشتن تواَم …
کامران رسول زاده
ابرها فرشتگانی شاعر و احساساتی اند
با پیراهن سپید
وقتی زنی با بغض به آسمان نگاه می کند
دست جمعی گریه می کنند
باران صدای دلداری فرشته هاست
به زنان خسته ی زمین …
دنیا غلامی
می روم
به کجا؟
نمی دانم
حس بدی ست بی مقصدی!
کاش نه باران بند می آمد
نه خیابان به انتها می رسید
برگ به برگ !
باران به باران !
هدر میدهی پاییـز را
به پای نیامدنت …
مریم قهرمانلو
خدا می داند
چند نفر
همین ساعت ها
توی اتاقشان باران می آید
سیل راه می افتد و
فردا صبح
مجبورند با لبخند
تظاهر کنند
که هرگز دلشان
برای هیچ کسی تنگ نمی شود
نسترن علیخانی
پاییز که میشود
همه چیز زیر سر باد و باران است
باد موهای او را پریشان میکند
و باران اشک های تو را پنهان
به بهانه باد دستش را محکم تر میگیری
و به بهانه باران چترت را با او شریک میشوی
پاییز که میشود
روز بخاطر تو سر یک ساعت در مقابل شب کوتاه می آید
تا خواب او را بیشتر ببینی
فقط پاییز از بی خوابی های تو باخبر است
تو تنها بهانه پاییزی
و پاییز زیباترین بهانه تو !
سحر بصیری
شعر باران
گفتی می آیی
و یاد اخبار هواشناسی افتادم
که لذت باران های بی هنگام را می بردگفتی می آیی
و یاد تمام روزهایی افتادم
که بیهوده چتر برداشته بودم(لیلا کردبچه)
چترها در باران
قارچ های متحرک هستندو من،
از خوش بینی
سبدی ساخته ام
پیش پایمتردید،
سنگِ هشداری ست که به من می گوید:
قارچ ها اغلب سمی هستند(عمران صلاحی)
باران بهانه بود
که تو
زیر چتر من
تا انتهای کوچه
بیاییو دوستی
مثل گلی
شکوفه کند
بر لبانمان!(جواد محقّق)
شعر باران
چترم را
کنار ایستگاهی در مه
جا گذاشته ام
خیس و خسته آمده ام
و حالا
شاعر که نه،
بارانم!(نجوا رستگار)
روزهای بارانی را، سخت می گرفت
مردی که خود را
از چتر
به دار آویخت
مردی که خود را از چتر به دار آویخت(سیدصدرالدین انصاری زاده)
انگار که حسِّ سبزبودن دارند
در این باران
چراغ قرمزها هم
چراغ ها زیر باران*
*به باران دل نبند
که هر چهار فصل دیوانه ات خواهد کرد
اگر ببارد، از شوق
اگر نبارد، از دل تنگی(سیدعلی میرافضلی)
گاهی چتر را باید دستِ باران داد
روی سرِ خودش بگیرد
و ما
جایش بباریم(رضا کاظمی)
چشم هایم را می بندم
باران؛
شنیدنی ست(محمدرضا واحدی)
بر این باغ ترک خورده
بر این پاییز طولانی
رسول تازه ای بفرست
با اعجاز بارانی(مصطفی حسن زاده)
شعر باران
گاهی ممکن است یادت برود
دانه هایت را کجا کاشته ای
باران به تو خواهد گفت
بگذار تا ببارد
برای چشم هایم
نماز باران بخوان
بغض کرده
ابری ست
اما نمی بارد
آخرین برگ سفرنامه باران این است
كه زمین چركین است